و اینهم نقد اپیزود 2 از همان نویسنده که به نظر من یکی از زیباترین و انسانی ترین اپیزودهای کل سریال بود:
صبر برای فرارسیدن روز پخش قسمت جدید Game of Thrones (بازی تاج و تخت) کار دشواری است، مخصوصاً که ۴ قسمت بیشتر باقی نمانده و این چند هفته هم به سرعت برق و باد خواهد گذشت. قسمت دوم فصل هشتم گیم آف ترونز کاملاً آرام و بدون خونریزی بود، به طوریکه حکم آرامشِ قبل از طوفان ویرانگر را داشت. شاید قسمت دوم باز هم نتواند توجه عدهای از تماشاگران را بخاطر نداشتنِ هیجانِ کافی جلب کند اما تکتک لحظات آن را باید مهم، احساسی و تاثیرگذار بدانیم. شاهد گفتوگوها و اتفاقات بسیار جالبی بودیم و سرنخهایی درباره آیندهی سریال به دست آوردیم، بنابراین دعوت میکنیم با تحلیل و نقد همراه آی پیرامید باشید. همچنین میتوانید قبل از این مطلب، تحلیل و نقد قسمت اول فصل هشتم سریال Game of Thrones را مطالعه کنید.
قسمت دوم فصل هشتم با عنوان «شوالیهی هفت پادشاهی» تاکید خاصی بر شخصیتهای داستان و وداع احتمالیِ ما با آنان دارد. بهویژه «برین» که حتی نام این قسمت بر اساس بخشِ داستانی او انتخاب شده و در واقع، اشاره به پایانِ کار برین و رسیدن به جایگاهی دارد که سزاوار آن است. در ابتدا شاهد دادگاهی شدن جیمی لنیستر هستیم و نتیجه همانی است که انتظار میرفت. یعنی اینکه برن استارک درباره اتفاقات گذشته حرفی نزد و فقط با کنایهای به صحبت جیمی در فصل اول یعنی «کارهایی که برای عشق انجام میدهیم»، بسنده کرد تا او را بیشتر سردرگم و متعجب کند. او دیگر برن استارک نیست، که اگر بود، احتمالاً خواستار محاکمهی جیمی میشد. او به کلاغ سهچشم تبدیل شده و آنقدر در آگاهی و بصیرتش غرق است که اهمیتی به دیگران نمیدهد. معنای زندگی برای برن تغییر کرده است و احساسات عادیِ یک انسان را از خود بروز نمیدهد. درست است که جیمی با سنگدلی اریس دوم را به قتل رساند و با ند استارک مبارزه کرد اما از گذشتهی خود خجالتزده نیست. در دادگاه، برین از جیمی دفاع کرد و دلاوریهای او را نیز یادآور شد اما در بخشِ نهایی اپیزود، شاهد به پایان رسیدن بخشِ داستانی برین و جیمی هستیم. البته فراموش نکنیم که خود برین، نقشِ مهمی در تحول شخصیتی جیمی لنیستر داشته و او را از جوانی متکبر و منفور، به شخصی تبدیل کرد که حتی حاضر است خواهرش سرسی را بخاطر هدفی بزرگتر رها کند و در جمعِ مدافعان وینترفل قرار بگیرد. برین بالاخره جدا از زن بودنش، توسط جیمی تبدیل به یک شوالیهی واقعی شد اما ما را تقریباً نسبت به مرگِ این شخصیت در قسمت بعدی مطمئن کرد. بخشِ داستانی برین تکمیل شده و راهی جز یک مرگِ احساسی در نبرد بزرگ با وایتواکرها باقی نمانده است. او توانست قولی که به کتلین استارک داد را عملی کند و اگر نیاز باشد جانش را برای دفاع از دختران کتلین فدا خواهد کرد. این موضوع درباره «گری ورم» و «میساندی» هم صدق میکند. هر وقت میبینیم دو عاشق درباره دور شدن از تمام جنگها و مصیبتها و رسیدن به خواستههایشان جدا از هرگونه هیاهو صحبت میکنند، نباید انتظاری جز مرگ یکی از آنها داشت. شخصیتِ بعدی که شاید شاهد مرگش در قسمتِ بعد باشیم، تئون گریجوی است که میتواند با این کار رستگاری خود را تکمیل کند. او زمانی به خاندان استارک خیانت کرده بود اما حالا فرصتی برای جبران دارد. تئون حالا خواهرش را نجات داده و سانسا هم او را با آغوش باز پذیرفته است (به نظر میرسید سازندگان قصد داشتند به نوعی سانسا و تئون را عاشق هم نشان دهند؟)، بنابراین میتوان گفت که داستان او نیز به پایان رسیده و ممکن است در دفاع از برن، مرگی شایسته را تجربه کند.
در بخش دیگر جان اسنو، سم تارلی و دولورس اد هم پس از مدتها به یکدیگر پیوستند. افرادی که زمانی از دیوار شمال در برابر ارتش عظیم منس رایدر و وحشیها دفاع کردند و اکنون باید از وینترفل به عنوان آخرین سدِ دفاعی، حفاظت کنند. و البته گوست (دایرولف جان) را هم مشاهده کردیم که خیلی ساکت همانجا ایستاده است. یکی از ایرادات طرفداران نسبت به فصل ۷، عدم حضور گوست بود، بفرمایید! سازندگان سخن شما را شنیدهاند و گوست را بالاخره به تصویر کشیدهاند. امیدوارم در نبرد قسمت سوم، او بتواند ناجی جان باشد تا غیبتهای گذشته را از یاد ببریم.
رابطه برین و جیمی جزو عجیبترین روابطی است که میتوان در دنیای جرج مارتین یافت. عشق در نگاهِ این دو به یکدیگر موج میزند اما عشقی که بیشتر از روی بزرگداشت و احترام است و جنبهی جنسی ندارد. البته تورموند هم دوباره به وینترفل رسید تا بارِ کمدی گیم آف ترونز را مانند همیشه افزایش دهد. اولین سوال به محض رسیدن به وینترفل این بود «اون زنِ بزرگ هنوز اینجاست؟». خب، مثلث عشقی جیمی، تورموند و برین همیشه برای طرفداران سریال موضوع جذابی بوده، چراکه فارغ از بحث کمدی، در دنیای تاریک و پرخیانت وستروس، این سه نفر از معدود شخصیتهایی هستند که حرف خود را زیرپا نمیگذارند و تا لحظهی آخر به آن عمل میکنند. در این قسمت هم شاهد یک دورهمیِ دلنشین بودیم که در آن نهتنها جیمی، برین و تروموند بلکه سِر داووس، تیریون و پادریک هم حاضر بودند تا ساعتهای پایانیِ خود را با کمی صحبت، آوازخواندن و نوشیدن سپری کنند.
در این دورهمی، تیریون از حضار میخواهد که آواز بخوانند اما هیچ کس جز پادریک قبول نمیکند. از طرفی مشخص شده که آواز شنیدنیِ پادریک به نام «آهنگ جنی»، اهمیت داستانی ویژهای دارد. این آواز از کتابهای جرج آر. آر. مارتین برگرفته شده و معنای و مفهومی خاصی در آن نهفته است که در ادامه به آن اشاره میکنیم. «آهنگ جنی» درباره زنی به نام جنی اولداستونز و داستانِ عشق او به دانکن تارگرین است که عموی بزرگ دنریس محسوب میشود. همان طور که میدانید، اریس دوم یا شاه دیوانه، پدر دنریس بوده اما اریس، برادری بزرگتر از خودش هم داشته که در حقیقت وارث تاج و تخت تارگرینها بوده است. نکتهی مهم درباره دانکن تارگرین این است که او عطای پادشاهی را به لقایش بخشیده و آن را رها کرده تا به عشق زندگیاش یعنی «جنی» برسد. پس تاج و تخت وستروس متعلق به دانکن بوده اما انتخابِ واضحی میان عشق و قدرت، انجام داده است.
این موضوع وقتی جالب میشود که آن را با داستانِ دنی و جان مقایسه کنیم. دنریس اکنون در دوراهیِ مشابهی با مضمون «عشق یا حکومت» قرار گرفته است. جان یا ایگون، وارث حقیقیِ تاج و تخت وستروس به شمار میرود اما افراد زیادی از این راز باخبر نیستند. آیا دنریس میتواند مانند عموی خود یعنی دانکن تارگرین، فردی فداکار باشد یا ژنِ معیوب پدرش یعنی «شاه دیوانه» را به ارث برده و تبدیل به ملکهای دیوانه خواهد شد؟ یا شاید جان، همانند دانکن کنار خواهد رفت تا دنی به آرزوی دیرینهاش یعنی حکومت بر وستروس دست یابد. حالا که آنان از ارتباط خانوادگی یکدیگر باخبرند، میتوانند در کنار هم بمانند؟ (اضافه کنم که ارتباط خونی و خانوادگی در تارگرینها معنایی نداشته و معمولاً از قدیم برای خالص نگه داشتن خونِ اژدها با یکدیگر ازدواج میکردهاند!)
موضوع دیگری که قسمت دوم فصل هشتم Game of Thrones بر آن تمرکز داشت، بیاعتمادی دنریس به تمام اطرافیان و سوق دادن او به سوی «ملکه دیوانه» بود. در نقد قسمت قبلی هم گفتم که جاهطلبی و طلبکاری تبدیل به بارزترین ویژگیِ شخصیتی دنریس شده و از این نظر، باید نگران بود که شاید او تبدیل به فردی مانند پدرش شود. در اپیزود «شوالیهی هفت پادشاهی» هم دو سرنخ مهم در این رابطه وجود دارد. اولی برمیگردد به ملاقات دنریس و سانسا که خیلی طبق انتظار مادر اژدهایان پیش نرفت. دنریس در اینجا سعی میکند رابطه خود را با سانسا بهبود ببخشد اما سانسا بیتعارف میگوید که خودمان شمال را پس گرفتیم و به این راحتی جلوی شخص دیگری زانو نمیزنیم! اگر بخواهیم دقیقتر این صحبت را بررسی کنیم یعنی اینکه، زانو زدنِ جان جلوی دنریس و شناختن او به عنوان ملکه، به معنای زانو زدن همهی شمال در برابر او نیست. این «بانوی وینترفل» است که تعیین میکند چه کاری برای شمال در اولویت قرار دارد. دنریس دستان سانسا را میگیرد و با او همدردی میکند تا یه یک نظر مشترک برسند، اما به محض اینکه سانسا درباره سرنوشت شمال پس از جنگ حرف میزند، امیدِ صلح و دوستی بین این دو نفر نابود میشود. سرنوشت شمال برفرضِ پیروزی بر مردگان و از طرفی رابطهی دنی و جان، دنریس را در تنگنای بیسابقهای قرار است و باید دید که او در نهایت به چه تصمیمی میرسد.
مطمئناً خاندانهای شمال به جان بیاعتماد شدهاند چراکه او به عنوان پادشاه، استقلالِ آنها زیر سوال برده است. به همین دلیل میبینیم که لرد گلاور از کمک به جان طفره میرود و بقیهی خاندانها نیز از حضور دنریس و نیروهایش رضایت ندارند. همچنین لرد رویس و شوالیههای ویل بیشک مطیع سانسا هستند و کاری برخلاف میل وی انجام نمیدهند. بنابراین نقشهی دنی برای کنترلِ سانسا از طریق دیپلماسی، با شکست مواجه میشود، زیرا تا زمانی که سانسا متقاعد نشود، خبری از وفاداری شمال نخواهد بود. دومین مورد، مربوط به لحظات آخر است، یعنی جایی که جان هویت واقعیاش را برای دنریس رو میکند. باز هم یک راز بزرگ در مقابلِ مجسمههای سردابه وینترفل فاش میشود و اینکه فقط چند ثانیه بعد شاهد رسیدنِ ارتش نایت کینگ به وینترفل هستیم، اهمیتِ خاصی به این افشاگری بخشیده است. پذیرش این موضوع برای دنریس، دشوارترین کار ممکن است. او تمامِ عمرش بر این باور بوده که روزی تخت آهنین را خواهد گرفت و سالها بر وستروس حکومت خواهد کرد. حالا این حس به سراغش آمده که بازیچهی دست شمالیها شده و جان از او سوءاستفاده کرده است. اینکه برن و سم تارلی، این راز را کشف کردهاند برای دنریس مشکوک به نظر میرسد، به خصوص که او پدر و برادر سم را در آتشِ اژدها تبدیل به خاکستر کرده و از این نظر، امکانِ انتقامجویی وجود دارد. از طرفی نباید فراموش کرد که در قسمت اول، جان سوار ریگال شد که این باید نشانهای انکارناپذیر برای دنی باشد. میدانیم که در طول تاریخ «فقط تارگرینها» اعم از زن و مرد، قادر بودهاند اژدهاسواری کنند، بنابراین دنی نمیتواند احتمالِ واقعی بودن ادعای جان را رد کند. در غیر این صورت، سکانس اژدهاسواری جان تبدیل به چیزی بیهوده و غیرضروری میشود که بعید است چنین اتفاقی بیفتد!
در پایانِ قسمت دوم فصل هشتم، وایتواکرها و ارتش مردگان بالاخره سرمای واقعی را به وینترفل آوردند اما آیا «نایت کینگ» طبق نقشهی برن خود را نشان خواهد داد؟ نکتهی جالب این است که برن، جان و بقیهی افراد حاضر در وینترفل حتی نمیدانند چگونه میتوان نایت کینگ را شکست داد (آیا آتشِ اژدها و سرنیزههای دراگونگلس کارساز خواهد بود؟) اما به هرحال، این شاید تنها فرصت برای گیر انداختنِ نایت کینگ باشد. برن مطمئن است که نایت کینگ برای شکار او خواهد آمد، همانطور که قبلاً کلاغهای سهچشم را نابود کرده و این بار نوبت برن است. اما چه میشود اگر نایت کینگ دم به تله ندهد و در مکانی غیر از وینترفل و مثلاً، بر فراز کینگزلندینگ ظاهر شود تا ارتش جدیدی از مردگان بسازد؟
آیا نماد نایت کینگ و کفرگویی او نسبت به خالقانش را دوباره در مکانی به جز شمال؛ خواهیم دید یا اینکه امکان دارد کلیدِ نابودی این شخصیت در همین نماد نهفته باشد؟ یک مورد دیگر که دور از ذهن به نظر نمیرسد، بازگشت استارکهای مرده از سردابههای وینترفل است که شاید با قدرت وایتواکرها از گور برخواسته و از دورنِ قلعه مشکلساز شوند، البته آریا با اسلحهی جدیدش به استقبال آنان خواهد رفت! در قسمت دوم بارها گفته شد که سردابهها امنترین مکان برای پناه گرفتن هستند، درحالیکه به نظر میرسد این چنین نباشد و خطر بزرگی افرادِ حاضر در سردابهها را تهدید کند. باید منتظر ماند و دید، ما نمیتوانیم کاری جز حدس و گمان و البته صبر کردن انجام دهیم. بیاید تا هفتهی بعد منتظر یکی از سرنوشتسازترین و احتمالاً دردناکترین قسمتهای سریال Game of Thrones باشیم. البته آرزو میکنیم سریال دچار جَوزدگی و بیمنطقی برخی از قسمتهای فصل گذشته نشود.
در انتها نگاهی داریم به موقعیت ارتشهای شمال که قرار است به جنگِ ارتش مردگان و وایتواکرها بروند:
در بخشی از اپیزود، شاهد گردهمایی شخصیتها برای رسیدن به یک استراتژی مناسب در برابر ارتش نایت کینگ هستیم. نیروهای تارگرین و دوتراکی در مرکز قرار گرفتهاند و قلبِ سپاه را تشکیل دادهاند. عمدهی نیروهای استارک در سمت راست قرار دارند و بقیه نیروها به همراه شوالیههای ویل در سمت چپ قرار گرفتهاند. شوالیه برین از تارث، سربازان در سمت چپ را هدایت خواهد کرد. البته جیمی هم در کنار او خواهد بود. در درون قلعه شاهد حضور لیانا مورمونت و افرادش هستیم که وظیفه حفاظتِ داخلی را برعهده گرفتهاند. بهتر است مردگان مراقب باشند، چراکه لیانا مورمونت آمادهی نبرد است! قرار شد که برن به همراه نیروهای گریجوی در گادزوود (درخت بزرگ در سمت راست) مستقر شوند و منتظر رسیدن نایت کینگ و اژدهایش باشند.