سریال Game of Thrones: وقتی نویسندگان نمیدانند چطور از شخصیت ها بهره بگیرند
با پخش قسمت سوم فصل آخر و هشتم سریال Game of Thrones، آنچه بسیاری از طرفداران قدیمی از آن ترس داشتند، خود را به شکلی هویدا کرد که دیگر نمیتوان انکارش کرد. طبق شواهدی که تاکنون داریم، ماجرای نایت کینگ و شب طولانی فعلاً به پایان رسیده است. برخی امید دارند که سریال در سه قسمت باقیمانده بازهم به این موضوع اشاره داشته باشد و همه را غافلگیر کند. با این حال، به نظر میرسد که طبق فرض کنونی، باید جنگ پادشاهی بین شخصیتهایی مانند دنریس و سرسی را مسئلهی اصلی نویسندگان سریال بدانیم. مشکلات سریال از جایی نشات گرفته که بخش مهمی از دنیای مارتین، یعنی پیشگوییها، سِحر و جادو و نبوغ و قدرت شخصیتها، به شکل قابل توجهی زیر سوال رفته است. برخی میگویند این سریال و داستانش چیزی جز «تاج و تخت» را هدف قرار نداده و همانند نامش، درباره بازی بیسر و تهای است که در آن، انسانها به جان هم افتادهاند! باید شک کرد که آیا این مخاطبان عزیز، همان سریالِ پخششده از شبکه HBO را تماشا کردهاند؟
نویسندگان نشان دادهاند که توانایی استفادهی صحیح از برخی شخصیتهای کتابِ مارتین را ندارند. این یک حقیقت است، گرچه این حقیقت بیش از هر چیزی، شجاعتِ پذیرش را میطلبد. در چند فصل اخیر، سریال تعریفِ عامهپسندانهتری از قهرمانگرایی ارائه کرده است و عدهای هم این رویه را میپسندند. به همین سبب، کشته شدن نهچندان منطقی نایت کینگ به دست آریا و نادیده گرفتن بخشِ داستانی جان و دنریس، برای عدهای از تماشاگران تبدیل میشود به هیجانانگیزترین بخش فصل هشتم «گیم آف ترونز». باعث میشود که برخی به او لقبهای الکی مانند «دختر خداکش ند استارک» بدهند. کشته شدن عجولانهی لیتلفینگر میشود اثباتی بر خفن بودن آریا به عنوان یک قاتل بیچهره و همچنین دلیلی بر ذکاوت شخصیت سانسا استارک. به همین خاطر برای این افراد سوال پیش نمیآید که چرا تیریون این همه پسرفت کرده و به یکی از احمقترین کاراکترها تبدیل شده است. دیدگاه همه قابل احترام است اما به نظر نمیرسد بتوان دفاعی که کورکورانه یا از روی علاقهی شدید باشد، مورد قبول دانست. چنین ایرادات منطقی در برخی از اپیزودهایِ پیشینِ سریال به چشم میخورد، اما تا این حد آشکار نبود. با پخش قسمت سوم، این حس ایجاد شد که نویسندگان، بالاخره آنچه نباید میکردند، انجام دادند و آن افتضاحِ غیرقابل چشمپوشی که آمدنش پیشبینی میشد، به بار آوردهاند. (فعلاً که این طور است، باید اپیزودهای بعدی را هم مشاهده کنیم تا مطمئن شویم یا شاید همه چیز دگرگون شد!) نمره تماشاگران به قسمت «شب طولانی» یا همان نبرد وینترفل، در وبسایت IMDb در زمان نگارش مقاله، ۸٫۹ است و همینطور امتیاز ۷۵% در راتن تومیتوز ثبت شده که در دستهی ضعیفترین نمرات تاریخِ سریال قرار میگیرد. این موضوع نشان از نارضایتی گسترده دارد و بار دیگر نشان میدهد که عدم بهرهگیری صحیح از شخصیتهای داستان (فارغ از نورپردازی و بیمنطقیِ حاکم بر آن) به چشم آمده است. نمره ۸٫۹ از سوی تماشاگران برای یکی از مهمترین و موردانتظارترین اپیزودهای تاریخ سریال که از قضا قرار بوده عظیمترین نبرد تاریخ تلویزیون را هم به تصویر بکشد، یعنی فاجعه.
چنین نمرهای برای هر سریال دیگر، شاید موفقیتی قابل توجه و دلخوشکننده باشد اما برای «بازی تاج و تخت»، موضوعی مهم را اثبات میکند. با نگاهی به لیست اپیزودها، متوجه میشوید که ۳۸ اپیزود امتیازات بالاتری نسبت به «شب طولانی» کسب کردهاند (احتمالاً بیش از این هم سقوط خواهد کرد) پس مشکل از کجاست؟ آیا برخی از مخاطبان (چه موافق اپیزود و چه مخالف) نتوانستهاند به درکی جامع و قابل قبول از اپیزود برسند یا این موضوع اشتباهاتِ بزرگ سازندگان را بیش از هر زمانی، نمایان کرده است؟ آیا موضوع به همین سادگی است که برخی از تئوریها درست از آب درنیامده و قصر رویاها و انتظارت عدهای، فرو ریخته؟ پس این همه توجیه و دلایل غیرمنطقیِ مختلفی که در گوشه و کنار فضای مجازی مشاهده میکنیم برای چیست؟ قطعاً باید عقاید هر فردی را محترم شمرد، اما انکار کردن ضعفهای این اثر کار نسنجیدهای است. انتقاد از سریال به دلیل کینهی شخصی (!) با سازندگانش نیست، چراکه ظرافت و عظمتِ دنیای عمیقی که مارتین بنا کرده، ما را مجبور میکند سریال را متفاوت از آثار دیگرِ مدیوم تلویزیون مشاهده کنیم. در مورد سریال Game of Thrones فقط نمراتِ مخاطبان و منتقدان شاید نتواند معیاری کافی باشد، بنابراین با نگاهی به عملکرد نویسندگان، میتوان دلایل مثلِ روز روشنی، برای این افتِ کیفی پیدا کرد. در حقیقت، ما به تماشای سریالی که نمیداند چگونه از شخصیتهایش استفاده کند، چه میگوییم؟ امروز نه.