اما مشکلات فصل هشتم Game of Thrones ابداً مربوط به همین فصل نیست، چراکه به راحتی میتوان نشانههایش را در فصلهای قبلی و شیوهی پرداختِ شخصیتهایی که به نبوغ یا قدرتهای جادویی معروف بودهاند، یافت. شخصیت زیرک و مرموزی مانند لیتلفینگر را در سریال داشتیم که نزاع استارک و لنیستر را کلید زده بود و میخواست از پلکانِ هرجومرج بالا رود. لرد واریسی که شبکهی گسترده جاسوسانش قدرت میگرفت، تیریونی که استراتژی نبردش فوقالعاده بود و حتی قدرتهای مرموز و جادویی ملیساندرا. اینها شخصیتهای کمارزش و فاقد اهمیتی نیستند. اعمال آنها تاثیرات به سزایی در شکلگیری وضعیتِ کنونی وستروس داشته است. مشکل از جایی در سریال ریشه دواند که نویسندگان سریال سعی کردند، خیلی از مسائل را برای تماشاگری که میخواهد بلاک باستری مارولگونه تماشا کند، سادهسازی کنند. در سه فصل گذشته شاهد این بودیم که «دیوید بنیاف» و «دی. بی. وایس»، خیلی از مسائل مربوط به پیشگوییهای جادویی و مشاوران باهوش را کنار گذشتهاند. شخصیتهایی که در ابتدا با نقشههای هوشمندانه خود پا به میدان میگذاشتند و بر روند اتفاقات تاثیر فراونی داشتند، به تدریج کنار گذاشته شدند، از قدرتشان کاسته شد و دیالوگهای کمتری دریافت کردند.
بگذارید با مثالِ واریس شروع کنیم. هدف اصلی این شخصیت این بود که زندگی بهتری برای رعیتها و مردم عادی رقم بزند. او دنبال چیزی بود که به نفع قلمروی پادشاهی باشد. او مشاور پادشاه دیوانه (اریس دوم) بود. پس از پیروزی قیلم رابرت براتیون، به دربار او پیوست و حتی جاسوسان خود را به دنبال دنریس تارگرین فرستاد اما در نهایت، دنریس را به عنوان ملکهی خودش معرفی کرد. واریس آدمی بسیار انعطافپذیری است و قدرتش را از دانشی به دست میآورد که جاسوسانش به او دادهاند. همچنین باید اشاره کنیم که در صورت نیاز، او قتلهایی هم در کتاب مرتکب میشود، مثل کشتن پایسل و همچنین کوان لنیستر که با هدف حفاظت از تیریون بوده است. در سریال، کایبرن کسی است که پایسل را میکشد و سرسی هم کوان لنیستر را در ماجرای منفجر کردن سپت بیلور، از بین برد. بنابراین در سریال، نسخه پاکتری از واریس را میبینیم که البته از میزانِ تعهد او به هدفش کم کرده است.