تحلیل و نقد سریال Game of Thrones – قسمت چهارم ، فصل هشتم
پس از یورش موردانتظار اما مایوسکنندهی نایت کینگ و آمدن زمستانی تاریک و کوتاه، به وینترفل میرویم. جایی که بسیاری از شخصیتهایی اصلیاش به لطف پلات آرموری که نویسندگان برایشان ایجاد کردهاند، از «شب طولانی» زنده بیرون آمدهاند و حالا مشغول وداع با کشتهشدگان هستند. از به اصطلاح «جنگ بزرگ» عبور کردیم و اکنون جان (ایگون؟) را میبینیم که طی یک سخنرانی احساسی، از دلاوری و ایثار مدافعان وینترفل میگوید. جدا از این موضوع، اکنون بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که نهتنها منطقِ کافی پشت این جنگ وجود نداشت بلکه طبق گفتههای قبلیِ جرج آر. آر. مارتین، میتوان برداشت کرد که اصول نویسندگیِ او را به کلی نادیده گرفته شده است. اگر باور ندارید شما را ازجاع میدهم به مصاحبه مارتین در سال ۲۰۱۸ که گفته بود: «چیزی که از افراد حاضر در جنگ ویتنام و دیگر جنگها، شنیدهام و میدانم این است که جنگ هیولای دورن مردان را نمایان میکند و همه میتوانند کشته شوند. فرقی ندارد قهرمانِ داستان باشید یا نه. پس زمانی که فیلمی را تماشا میکنم یا کتابی میخوانم، اگر قهرمان داستان و شش نفر همراهش را خطراتی جدی تهدید کند و هیچکدامشان در نهایت کشته نشوند، یا اگر فقط یکی از آنها زخمی شود ولی در نهایت همگی زنده بمانند، اذیت میشوم.» این دقیقاً کاری است که بنیاف و وایس در اپیزود قبلی انجام دادند، یعنی ایجاد کشندهترین خطرات کاذب برای قهرمانان داستان، که تنها به معنی نادیده گرفتن دیدگاهِ مارتین و طرفداران سریال و کتابهاست بلکه حقیقتاً، دلیل دیگری بر بیدقتی شورانرهای سریال به شمار میرود. این را هم در نظر بگیرید که مارتین حتی فیلمنامهی فصل آخر را نخوانده و فقط صحبتهایی با شورانرها داشته است. پس مشکلی که در نقد قبلی به آن اشاره کردم، فقط حذف نشدن شخصیتهای موردانتظار نیست، بلکه همان تهدید کاذب و جعلی است که یافتنش در ذات دنیای خلقشده توسط مارتین، سوالبرانگیز است.