در این قسمت هم با اینکه مدت زمان بیشتری در کنار تیریون هستیم، احمق بودنش ادامه مییابد. کل فصل را منتظر بودم که بالاخره تیریونِ احمق دوباره به تیریونِ باهوش تبدیل شود اما تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است. (امیدوارم برای چند دقیقه هم که شده دوباره نسخهی باهوش را ببینیم!) تیریون در کمال تعجب بازهم پیشنهاد مذاکره را سرسی را مطرح میکند و دیالوگهای تکراری میگوید. اگر سرسی یک چیز را در دو فصل گذشته ثابت کرده باشد، این است که «اهل مذاکره نیست». تیریون باید او را بهتر از هرکسی بشناسد. سرسی از آن شخصیتهای نارسیسیتِ درجه یک است، حرف حساب حالیش نمیشود! پس چرا تیریون دوباره سعی میکند از راه صلح و گفتوگو وارد شود؟ کدام آدم عاقلی حتی درصدی ناچیزی احتمال میدهد که سرسی خودش را تسلیم کند، آن هم زمانی که یورون برایش اژدهاکُشون راه انداخته است! این موضوع به قابل پیشبینیترین شیوه قابل تصور و شنیدن عبارت «دراکاریس» (به معنای آتش اژدها) این بار از سوی میساندی، به پایان میرسد. حالا اینکه یورون چرا فقط میساندی را گروگان گرفت، بماند اما مرگ این شخصیت در این زمان، چندان بار احساسی خاصی برای مخاطب به ارمغان نمیآرود. مرگ میساندی در کنار کشته شدن ریگال، از نظر داستانی برای دنریس و تصمیمات بعدیِ او، نیروی محرکه قدرتمندی است. باعث میشود که او احتمالاً تردید را کنار بگذارد و کاری که خودش فکر میکند برای انتقام لازم است، انجام دهد.
خب، باید گفت حقیقتاً یک شخصیت مونث در سریال مانده بود که میشد رویش حساب بازکرد (دنریس) که آن هم به تلاش بنیاف و وایس، دیگر فرقی با بقیهشان ندارد. از طرفی میدانستیم جدال سانسا و دنریس پس از جنگ بزرگ هم ادامه دارد اما حالا دیگر واقعاً حال به همزن به نظر میرسد. رفتار سانسا هم که اساساً منطقی نیست و با اینکه دهها بار بر تاثیر حضور دنریس در نجات شمال اشاره شده، باز هم این موضوع نادیده گرفته میشود. سانسا در توجیه این قضیه دیالوگ خندهدارِ آریا نایت کینگ را کشته (که ای کاش نمیکشت) را به زبان میآرود و اژدهایان دنریس و نیروهایش را بیارزش میشمرد. در واقع همانطور که قبلاً گفتم، حذف شدن لیتلفینگر دلیلی جز جایگزین کردن سانسا با او نداشته است اما هرگز نمیتوان سانسا را به باهوشی و زیرکیِ لرد بیلیش دانست. او میخواهد از همان شعار معروف «هرجومرج نردبان است» بهره بگیرد اما متاسفانه تیر بنیاف و وایس، به آن هدفی که مدنظر داشتهاند (تبدیل سانسا به فریبکار و مغزمتفکری مانند بیلیش) برخورد نمیکند. البته فراموش نکنید که باخبر شدن واریس و تیریون از راز هویت جان، شرایط را پیچیدهتر کرده و احتمالاتِ مختلفی را به وجود آورده است. خیانت یا وفاداری، مسئله این است.
نویسندگی همان عارضه لاعلاجی است که در نقد و بررسی قبلی اشاره کردم. گرچه کارگردانی و جلوههای ویژهی گیم آف ترونز در مواقعی عالی هستند و حتی از برخی تولیدات هالیوود بهتر به نظر میرسند، برای راضی کردن مخاطبِ واقعی که روابط، اعمال و تعامل شخصیتها برایش در اولویت قرار دارد، کافی و رضایتبخش نیست. در ابتدا فکر کردم شاید عبارت عارضه برای توصیف مشکل سریال کمی تندروی بوده اما الان میبینیم که سریال، هیچ نشانه قابل رویتی از بهبودی ندارد. تنها دو قسمت تا پایان یکی از محبوبترین سریالهای دنیا باقی مانده است و امید ما برای پایانی قدرتمند و شایسته، هر روز کمرنگتر میشود. فصل هشتم تا اینجای کار با وجود برخی از لحظات خوبی که خلق کرده، ناامیدکننده ظاهر شده است اما اجازه دهید قضاوت نهایی را پس از پخش قسمتهای ۵ و ۶ انجام دهیم. شخصاً آرزو میکنم GOT به شکلی تمام شود که یک پایان خوب اما بحثبرانگیز را به جای پایانی که اصول و منطق دنیای مارتین را نادیده میگیرد، شاهد باشیم.