پاپت کوچولو رو آوردیم خونه. دوتایی با سارا تلاش میکردیم پسر کوچولو غریبی نکنه ولی وای از غوغای دل کوچیک پاپت.اونقد ناراحت بود که کز کرده بود یه گوشه و تکون نمیخورد.هر کاری میکردیم نه چیزی میخورد و نه حرکتی میکرد.