خانه
185K

هر چه دل تنگت میخواهد بگو(بذار)

  • ۱۲:۵۵   ۱۳۹۲/۶/۱۶
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3776 |4308 پست
    پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد ، وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان