۰۱:۱۴ ۱۳۹۲/۷/۲۹
دیروز شیطان را دیدم در حوالی میدان
بساطش را پهن کرده بود،فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو می کردندو هول می زدند
وبیشتر میخواستند:توی بساطش همه چیز بود:غرور،حرص،دروغ،خیانت،جاه طلبی و...
هرکس چیزی می خریددر ازایش چیزی میدادبعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند
بعضی ها پاره ای از روحشان را ،بعضی ایمانشان رامی دادندوبعضی آزادگی شان را ....
و شیطان می خندید.
ویرایش شده توسط حسام صدری در تاریخ ۲۹/۷/۱۳۹۲ ۰۱:۱۷