خانه
10.5K

داستان جنون یک مرد

  • ۱۱:۱۳   ۱۳۹۲/۴/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|4285 |6357 پست
    زن و شوهر جوانی پس سالها ازدواج بچه دار نمیشدن برای اینکه از تنهایی در بیان، ی سگ رو میخرن و اونو مثل پسر خودشون بزرگ میکنن و اسمش رو روت میزارن، این روت بزرگ میشه، چندین بار جون این زن و شوهر رو نجات میده، اما پس از گذشت 7 سال این خانم و اقای جوان صاحب نوزادی میشن که باعث میشه به روت دیگه کمتر توجه کنن و سگ حسودی میکنه اما کار بدی انجام نمیده...


    تا اینکه یه روز اقا و خانوم نوزادشون رو که خواب بود روی گهواره تنها میذارن و برای درست کردن کباب به تراس خونه میرن، اما وقتی بر میگردن به داخل خونه تا برای بردن فرزندشون به مهد کودک اماده بشن میبینن روت با دهن خونی تو راهروی خونه ایستاده مرد عصبانی میشه و بدونه اینکه فکری کنه اسلحشو بر میداره و سگش رو در جا میکشه و خیلی سریع میرن به اتاق نوزاد میبینن روت یه مار بزرگ رو کشته و سر مار رو کنده تا به بچه اسیبی نزنه...
    همون لحظه مرد فریاد میزنه که من سگ وفادارم رو کشتمممممم و همچنان در عذاب وجدان و دیوانگی ب سر میبره...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان