۱۳:۱۰ ۱۳۹۲/۴/۱۲
زمان نامزدیم یک روز جمعه همسرم مهمان ما بود ما ناهار مرغ داشتیم نمدونستیم که این مرغها دیر پز هست سر سفره ناهار بیچاره همسرم زورش به مرغه نمیرسید که اونارو تکه تکه کنه و بخوره من و مامان وخواهرم هم از خجالت تو اتاق نرفتیم همسرم با پدرم ناهار میخورد و ما سه تا که فهمیده بودیم که مرغها دیر پز بوده و خوب نپخته از پشت پرده توری شاهد کلنجار رفتن اونها با مرغ بودیم که تو این وسط پدرم با کمال ارامش مرغها رو به دندون میکشید ولی تازه داماد بیچاره محو ناهار خوردن پدر زنش شده بود و ناهار اون روز فقط براش یه خاطره شد از روزی که گشنه ماند وما سه هم میخندیدیم و هم من بعد از ناهار که اومدم سفره رو جمع کنم از خجالت اب شدم ولی همسرم به روش نیاورد و اون هم با ما خندید