اینو بگم ناگفته از دنیا نرم:
تابستون دوسال پیش خاله ام تو پارک قیطریه مهمونی داد ..نزدیک 50 نفر میشدیم ...
اون سال پسر خاله ام تازه یه پرادو خریده بود ..توی پارک داشتیم با مامانم قدم میزدیم که دیدیم داره از بیرون میاد ..گفتیم باید ما رو ببری با ماشینت بگردونی ..اونم قبول کرد و گفت بزنید بریم ...من عقب نشستم و مامانم جلو نشست ..و داشتیم میگشتیم ..یادش بخیر چقدر دهاتی بازی در میاوردم که سعید عجب ماشینت باحاله و..
یهو پسر عموی پسر خاله ام که اونم جزء مهمونها بود زنگ زد به موبایل پسر خاله ام و پرسید کجاست
پسر خاله ام : کجایی پسر بیا دو تا خانوم خوشگل و با شخصیت سوار کردم داریم با هم میایم
پسر عموش : منم اومدم ..کجایین؟
پسر خاله ام : ما داریم میایم در بغل کیوسک پلیس
پسرعموش: منم اومدم با هم بریم .جایی نرید ها
گوشی رو که قطع کرد همه مون مثل بمب منفجر شدیم از خنده ..یهو دیدیم پسر عمو زنگ زد : من اومدم پس کوشید؟؟؟؟
پسر خاله ام : پرواز کردی؟؟؟؟ اومدیم ..ولی اگه ببینی عجب چیزایی سوار کردم!!!!
پسر عموش: زود بیا دیگه
ما هم فقط میخندیدیم
اومدیم دیدیم بعله ..آقا ماشین رو که دید پرید وسط خیابون ...
پسر خالم جلوش ترمز کرد و بیچاره با خنده اومد دم در که یهو شیشه که پایین رفت من و مامانم رو دید که از خنده کبودیم
بدبخت مرد به خدا ........... تا آخر مهمونی دور و بر ما نمیومد