اولیش مربوط به دختردایی م هست.
دو سالی بود که عمه شده بود و کلی برادرزاده ش رو دوست داشت و وقتی نی نی داداشش میوردن خونه مامانبزرگ (مامانش) دخترداییم نگه میداشت و تر و خشک می کرد. بالاخره خودشم مامان شد و می گفت فردای اینکه نی نی خودش دنیا اومده بود و گریه می کرده یهو رفته بغلش کرده و گفته: عزیزم عمه چرا اینقد گریه می کنی ....
بچه ش: