ممنونم
سوم راهنمایی بودم عید بود مهمون اومده بود خونمون همه طبقه بالا بودن من و دختر خالم اومدیم پایین چایی بریزم ببریم بالا .اومدم از پله ها برم بالا پشت در کوچه صدای حرف شنیدم سینی رو گذاشتم رو پله ها رفتم درو باز کردم یهو چند نفر سرشون چرخوندن طرف من ،منم یه جیغی کشیدم و در بستم دختر خالم فکر کرد چایی و ریختم رو خودم پرید بیرون گفت چی شده ،منم همون لحظه چهره اینای که پشت در بودن اومد جلوی چشمام دیدم وای فامیلای دورمون بودن که نزدیک خونمون میشستن .گفتم وای اینا پشت درن دخترخالم واقعن گیج شده بود خب چی شده چرا جیغ کشیدم . اینا همون موقع زنگ زدن اون در باز کرد و تعارفشون کرد بیان تو منم رفتم تو اشپزخونه بیرون نیمدم از خجالت .
نگو اینا با چند نفر دیگه قرار گزاشته بودن بیان خونمون منتظر بودن ااونا بیان پشت در وایسوده بودن تا با هم بیان خونمون .
الانم وقتی اون خانمو میبینم میام باهاش سلام کنم یاد جیغم و بستن در میفتم و خجالت میکشم