پارسال با دوستم و دخترعموی دوستم که خیلیم افاده ای بود رفتیم پاساژ رضا...اولین بار بود که می رفتم اونجا به انتهای یکی ازراهروها که رسیدیم( نمیدونم دیدین یا نه آئینه ست) منه باهوشم اصلا متوجه آئینه نشدم به دوستم بلند گفتم سمیه نگاه کن اون دختره چقد تیپو قیافش شبیه توئه...دختر عموش نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و با پوزخند گفت واااااا مونا جون آینه سسسسست حالا مواظب باش نری توش ضایع بشی
من تو اون لحظه فقط
جالبه چند دقیقه بعد دختر عموئ جان یه قاشق ذرت مکزیکی شو که خیلی با پرستیژ داشت میخورد ریخت رو زمین و مغازه دارای اونجا کلی بهش خندیدن
منم به تلافی بش گفتم : واااااا پریا جون راه دهنتو گم کردی؟؟؟؟
پریا: