یه سوتی با مزه بگم از خواهرم
خواهر کوچیکم با برادر کوچیکم همیشه کلکل دارن یه روز که عمه جان خونه ما بود داداشم هی میگفت به خواهرم دیوونه بیا اینجا گلابی فلان کارو بکن خنگول غذا رو بیار بخوریم خلاصه مجموعه ای از این جملات زیبا داداشم رفت سمتش موهاشو که خرگوشی بسته بود از جلو بهم گره زد اونم کلا قاطی کرد یهو پرید سمت داداشم و گفت دیویونه گلابی خنگول ...... همش خودتی عمته هههههههههههههههه
عمه جان هم