اردیبهشت امسال خاله ام برا گل پسرش تولد گرفت ...النا هم تا فهمید تولده و بزن و برقصه گفت تو رو خدا بذارین من لباس عروس بپوشم
منم که پا گفتم باشه ...
موهاش رو براش شینیون نمودم و جالب اینجا بود که تکون نمی خورد و نشست تا درستش کردم با کلیه تزیینات رفتیم تولد
..تو اتوبان ماشینهایی که از بغلمون رد میشدن هرکدوم یه ادایی برای النا در میاوردن...
حیف که تو عکسهاچشماش رو بسته