سیاست از نوع النایی:
ساعت هشت و نیم شب
النا :
بابا میخام سی دی بذارم
بابا یوسف (با اخم ) :
نه دارم اخبار می بینم
النا :
بابا وقت سی دیه
بابا یوسف :
نـــــــــــــــــــــــــــــــه گفتم ..دارم گوش میدم ساکت باش
خلاصه کلی با هم کلنجار رفتن که اخبار ببینن یا سی دی
بعد النا رفت تو اتاقش و در رو بست و بعد از پنج دقیقه خوشحال و خندان اومد بیرون
النا:
بابا یوسف تولدت مبارک
بابا یوسف :
مگه تولــدمه ( به خنده خنده میگفتا)
النا :
آره بابا ... ببین برات کادو آوردم..
بابا یوسف :
به به دستت درد نکنه ...کادوت چیه بابا ؟؟
النا یه پاکت سی دی کادو کرده رو بهش داد ...
النا :
بیا بابا کادو مورد علاقه ات ...اگه گفتی چیه؟
بابا یوسف
:چیه بابا ؟
النا :
سی دی مورد علاقه ات بازش کن ..هورااااااااا کلاه قرمزی
بابا یوسف :
دستت درد نکنه دخترم ...زحمت کشیدی
النا با کلی عشوه :
خواهش میکنم بابای خوبم ..حالا بذار برات سی دی ات رو بذارم ..ببینیش خوشحال شی
من
بابا یوسف
النا