مامان و بابام 27 شهریور امسال به سفر تمتع رفتن و برادرم افشین پیش ما بود
بابام توقبل رفتن یه مسئولیت فوق العاده خطیر به دخترم داد
و اونم این بود که النا شد مبصر افشین و قرار شد اگه النا از افشین راضی بود بابا جون برا افشین سوغاتی بخره
النا چنان در حس ریاست بود که نگو ...
هر بار با افشین بحثش میشد و بابام زنگ میزد میگفت:
بابا جون فعلا اون توپ افشین کنسله ... نخر تا خودم خبرت کنم