وقتی النا دید احتمال داره بابا جون از زیر بار
دستبند الماس که
سفارش داده در بره
و بگه یادم رفته رفت یه کاغذ آورد و با افشین شروع کردن به مسخره بازی و چیزایی که میخاستن رو نوشتن ... بعد هم النا کاغذ رو تا کرد و براش یه پاکت درست کرد و روش هم نوشت النا و گذاشت تو چمدون مامان اینا ... مامانم هنوزم اون کاغذ رو نگه داشته