خانه
155K

النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

  • ۰۰:۱۵   ۱۳۹۲/۴/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|15007 |7040 پست
    16 آذر هشتاد و نه
    خونه مامان بزرگ بودیم عمه محیا مثل همیشه دستت رو گرفته بود و دور اتاق میگردوندت
    خیلی خوب و محکم راه میرفتی .....دیوار رو قشنگ میگرفتی و بلند میشدی اما دستت رو ول نمی کردی البته فقط و فقط نوک انگشت من و بابا رو میگرفتی
    اون موقع عاااااااااااااشق آهنگ گل پری جون بودی ....همون طور که محیا دستت رو گرفته بود من گل پری رو گذاشتم و تو ذوق کردی که برقصی و محیا دستت رو ول کرد و یهو 10 قدم رفتی و خوردی زمین نمی تونستی بلند شی ....دوباره بلندت کردم و به ضرب دور اتاق میچرخیدی انگار ترمز بریده بودی

    انقدر ذوق کرده بودم که نگو ....فوری به مامانی زنگ زدم و به عمه مریم اس ام اس دادم که راه افتادی
    هشت شب بابا اومد و تو به طرف در رفتی...بابا کلی ذوق کرده بود .باورش نمی شد هی میذاشتت زمین و میگفت دخترم راه برو بابا فدات شه
    عجب روزی بود اون روز
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان