۰۰:۱۵ ۱۳۹۲/۴/۱۶
16 آذر هشتاد و نه
خونه مامان بزرگ بودیم عمه محیا مثل همیشه دستت رو گرفته بود و دور اتاق میگردوندت
خیلی خوب و محکم راه میرفتی .....دیوار رو قشنگ میگرفتی و بلند میشدی اما دستت رو ول نمی کردی البته فقط و فقط نوک انگشت من و بابا رو میگرفتی
اون موقع عاااااااااااااشق آهنگ گل پری جون بودی ....همون طور که محیا دستت رو گرفته بود من گل پری رو گذاشتم و تو ذوق کردی که برقصی و محیا دستت رو ول کرد و یهو 10 قدم رفتی و خوردی زمین نمی تونستی بلند شی ....دوباره بلندت کردم و به ضرب دور اتاق میچرخیدی انگار ترمز بریده بودی
انقدر ذوق کرده بودم که نگو ....فوری به مامانی زنگ زدم و به عمه مریم اس ام اس دادم که راه افتادی
هشت شب بابا اومد و تو به طرف در رفتی...بابا کلی ذوق کرده بود .باورش نمی شد هی میذاشتت زمین و میگفت دخترم راه برو بابا فدات شه
عجب روزی بود اون روز