دی ماه 90
هفته پیش خونه مامانی (مامان خودم)بودیم ..
النا خیلی بابام رو دوست داره و وقتی بابام اومدخونه از ذوقش تو سرش میزد و بالا و پایین میپرید
البته بابام هم خیلی هواشو داره و همیشه حق با النا است
بابام رو مبل نشسته بود و با لپ تاپش کار میکرد..
النا اومد که خراب کاری کنه ..میخواست مانیتور رو هم بخوابونه رو زمین که بابام دعواش کرد که النا دست نزن
النا هاج و واج مونده بود که چرا بابام دعواش کرده ..
یه مکثی کرد و به حالت قهر روش رو برگردوند و گفت : اصـــــــــلا میرم خونه خودمون
کلی بش خندیدیم ...عزیـــــــــــــــــــــزم
فدات شم که تهدید میکنی