یه خاطره از یک دوست:
وقتی رفته بودن با همدیگه بحرفن دوستم از استرس کلی خندش گرفته بود ، شوشوی بدجنسش هم لجش گرفت بعد از حرف زدن گفت میشه چایی بیارید، دوستمم چایی آورد و بعدش شوشوش جلو که رسیدم پا گذاشت روی چادر دوستم و دوست بیچارمم تعادلش بهم ریخت و افتاد روی زمین و همه بهش خندیدین