بچه ها من فکر می کنم که یکمی دارید تند روی می کنید، البته من با آهو جون تا حدودی موافقم که نباید چیزی رو که نمی تونیم توی وجودمون حل و فصل کنیم رو تا آخر با خودمون حمل کنیم، ولی یهو خشن شدید! مونا جون و آهو جون و البته رامونا جون مثلا فرض کنیم که دونفر با هم ازدواج می کنن و یکی خیلی اجتماعی هست و یکی درونگرا تر و عمیقتره، مشخصه که هیچ کدوم دقیقا نمی تونن همه ی خواسته های همو پوشش بدن ولی این به معنی شکست نیست، به نظر من با یک درک متقابل و یک شناخت عمیقتر می شه خیلی از این اختلافات رو ندیده گرفت، اونم چیزهایی به این سادگی رو! من اول ازدواجم یکمی دلخور بودم که چرا شوشو زیاد رومانتیک بازی دوست نداره و نمی ریم با هم کافی شاپ و شمع روشن نمی کنیم و سورپرایز نمی کنیم و ... ولی بعد دیدم زندگی از دید اون چقدر سریعتر در جریانه و چقدر کارهای جالب تر و جمعی تر می تونیم انجام بدیم، خوب حالا یه چیزی هم نمی شه! واقعا الان دیگه حتی اگر سعی هم بکنم اون چیزها برام مهم نیست.