خلاصه داستان مرحمت : دختر فقیری به اسم نارین از یه خانواده کوچیک در این دنیای به این بزرگی با لجبازی و یکدندگی که داره سرپا وایستاده. نارین فقط با اتکا به اراده و توان خود و بدون کمک گرفتن از دیگران تونسته خودشو تا یه جاهایی بالا بکشه . از یه جای کوچیک و از یه خانواده کوچیک و بیرحم رشد می کنه و به استانبول میاد . نارین با خوش شانسی در بدو ورودش به استانبول یه خونه گیر میاره و بازهم از شانس خوبش تا سر ماه می تونه یه کار هم پیدا کنه و بدین ترتیب پول خونه اش رو بپردازه . فقط در این میان روزگار اونو با یه دختر تنها به اسم دنیز همراه می کنه و این همراهی پایانی برای هردوشون نداره . هردوشون نوع زندگی که تاحالا داشتن رو به همدیگه آموزش میدن. این دو چنان دوستی با هم برقرار می کنن که حتی در سخت ترین شرایط اگه راهشون از هم جدا بشه بازهم دستاشون توی دستای همه. اما ایرماک خواهر حسود دنیز برای پس گرفتن خواهرش از دست نارین زندگی راحت و لوکس خودش تو سوییس رو ول می کنه و به استانبول میاد. ایرماک تنهایی نمیاد بلکه کنارش جوان خوش تیپ و مدیر بانک یعنی فیرات رو با خودش آورده . نارین میفهمه که فیرات همون عشق قبلیش بوده ولی فیرات اونو تحویل نمیگیره و طوری وانمود می کنه که انگار اونو نمی شناسه و ...