آهو :
سلام ....سلام:)
خب منم چند تا سوال بپرسم که خدایی نکرده لال از این دنیا نرم
دور از جون :)....خدا کنه زیاد سخت نباشه :)
از اولِ نوجوونی تا حالا چند تا دوست دختر داشتی ؟
یعنی کسی که بخوام بهش فکر کنم برای ادامه زندگی ...و شاید مکمل هم باشیم ...دوتا
کدومشون تو ذهنت بُلد شده باقی مونده؟
تو زمان دانشجویی ...هاسمیک (ارمنی )....
بعد از دانشجویی هم ...حنانه
اسمهاشونو یادته؟
توی سوال قبلی گفتم ...هاسمیک ....مادرش ارمنی بود پدرش روس ..برای ادامه تحصیل...بورسیه قبول شد رفت بلغارستان ....الانم که ازدواج کرده ...مسکو ...دو تا بچه داره
حنانه هم که 8 سالی باهم دوس بودیم رفت سمنان واسه فوق لیسانس ..همونجا دیگه موندگار شد و ازدواج کرد
الان دوست دختر داری؟
نه متاسفانه :)
نظرت راجع به مرگ چیه؟
مسافرت به جای بهتر ...میدونی آدم دیگه تکلیفش روشنه ...اگر هم قرار باشه بره جهنم ....میره تا بلخره خدا ببخشتش
دوست داری چطوری و تو چه سنی بمیری ؟
دوستدارم مثل یع قهرمان بمیرم ...یعنی مثلا یکی رو نجات بدم ...یا یکی تیر اندازی میکنه به مادر بچه ها ...من خودم رو پرت کنم جلوی گوله :)
راستش زیاد فکر نمی کنم به این اتفاق ....بنظر من زندگی مثل یع فیلم یا بازی کامپیوتری ...باید صبر کرد دید آخرش کارگردان چطور داستان رو جمع میکنه ...دوستدارم اگه قرار ه زنده باشم وابسته به کسی نباشم
تا حالا شده تو تخیلاتت سیر کنی ؟
خیلی زیاد ....میدونی اگه بتونی از تخیل به تصور و از تصور به عمل ...پل بزنی موفق ترین آدم رو زمین هستی
حالا اینا که من نوشتم یعنی چی ؟؟...ببین قبل از دوخت یع لباس خوب خواص (چون مطلع ام دستی تو دوخت دوز داری ...مثال خیاطی میزنم )....توی ذهنت تخیل می کنیش ...بعد چون تخیل عموما غیر واقعی هست ..باید بیاری تو تصوراتت ...یعنی ...اجراییش کنی.... برش ودوخت و پرت کم پارچه و جا دکمه و عیره رو ...درست تصور کنی و در نهایت عملی کنیش
البته الان که فک میکنم ..شاید منظورت از تخیل ؟؟...هپروت و اکتشاف ماه و ستاره ها باشه :)...نه عزیزم ...من تخیلم در همون پارگراف بالا شکل میگیره
فکر کردن به چه دوره یا خاطره ای در طول زندگیت بهت آرامش میده و باعث میشه لبخند رضایت روی لبات بشینه؟
پیارسال وقتی نتیجه کارم رو گرفتم ...و جواب داد ...هنوزم یاد سختی هام که می افتم ...لرزه به تنم میاد
وقتی از یکی خیلی میرنجی چیکار میکنی که آروم بشی؟
راستش ...خیلی دیر میرنجم ...ولی دارم که فک میکنم ..با پرخاش محیط رو ترک میکنم
آدم کینه ای هستی؟ یا از اون تیپ آدمهایی هستی که وقتی یکی بهت ظلم میکنه مقابله به مثل نمیکنی ولی فراموش هم نمیکنی ؟ یا کلا زود میبخشی و فراموش میکنی ؟
اگه ظلم طرف بی هیچ دلیل خواصی باشه ...و بعدش هم اقدام به دل جویی نکنه ...واسه همیشه پیش من 1 نمره منفی داره ...و دیگه نمیتونم مثل سابق باهاش باشم
در طول روز چند تا دروغِ ریز و درشت میگی ؟
اگه حالت خوب نیست ...ولی دورغکی میگی خوبی
اگه ناهار نخوردی ...ولی دورعکی میگی خوردی
اگه حال نداری ...ولی دورغکی میگی باشه پایم
زیاد میگم ...ولی در حالت کلی ..اصلن دوست ندارم دروغ بگم ...سعی میکنم واقعیت رو نگم تا دروغ بگم
سخن راست باید گفت ...هر راست نشاید گفت
به نظرت چرا بعضی از آدمها بدون هیچ دلیل خاصی دروغ میگن ؟
ضعف شخصیت ...پنهان شدن پشت یع کارکتر ساخته شده بدست خودشون ...یا شایدم سر راست گویی بد چزونده شدن ...همش به تربیت دوران کودکی بر میگرده ...این جور ادم یکی از دلایل دروغ گویشون ...اینه که ..تو کودکی اصلن بهشون توجه نمیشده و با دروغ خودشون رو مطرح میکردن
چرا رابطه ی دختر و پسر تو ایران تبدیل به رابطه ی داد و ستد شده ؟
خانه از پای بست ویران است ..خواجه در بند نقش ایوان است ....داستان ریشه فرهنگی عمیق داره ..و عمده دلیلش مسائل اقتصادیه ...بنظر من برای بدست اوردن همسر از طرف دختران ...تکاپوی زیادی دیده میشه و همین امر باعث عبور از خطوط قرمز میشه ...البته این اتفاق نا خوشایند ...بکام عده ای سود جو و فرصت طلب شیرینه ...با توجه به شرایط کنونی جامعه ...گیر کردن بین ماه های قمری و شمسی و میلادی ...عدم بازنگری قوانین وضع شده در سال های خیلی پیش ...زیاد امیدی به بهبودی این وضع نیست ...متاسفانه
تو کشورهای خارجی هم همینطوره؟
میدونی اونجا اینجوری نیست ...از اول ابتدایی ..دختر و پسر کنار هم نشستن ...تا آخر دانشگاه ...ذهنوش به داستان ...گناه اولیه گیر نیست ...طرف با کسی رابطه داره ... که خودش رو بخاطر خودش میخواد ....با هم رابطه دارند تا زمانی که مشکلات یا عدم سازگاری و تنوع سلیقه پیش بیاد ...باز مثل رابطه بالا ...یعنی داد و ستدی نیست در نهایت ...جایگاه ها مشخصه ..
از اینکه داری به مرز 40 سالگی میرسی چه احساسی داری؟
دو سه باری فک کردم به این قضیه ...خوشحالم ...جدی میگم
تا حالا شده بترسی از اینکه مبادا تا آخر عمر تنها باشی ؟
بستگی داره آخر عمرم رو چقدر بدونه ...زیاد نمی ترسم راستش ...بخاطر اعتقاداتم
تا حالا شده از اینکه دوستِ خاصی ( چه دختر چه پسر ) رو بنا به دلایلی از دست دادی احساس حسرت داشته باشی ؟
نه تا حالا پیش نیومده
حیوون خونگی داری ؟ یا داشتی ؟ اگه آره چیه ؟ و اگه نه دوست داری داشته باشی ؟
یدونه گلدون گل نسترن دارم ..الان خوابه :)...خواب زمستانی ...تا بهار باز گل بده
از نگه داشتن حیوون تو خونه خوشم نمیاد ...بخصوص پرنده ..اصلن دوس ندارم تو قفس ببینمش
تا حالا شده تو یه خیابون شلوغ مشغول قدم زدن باشی و وقتی به دور و برت نگاه میکنی احساس غریبی کنی؟
احساس غریبی ...نه ...ولی تو فکر باشم سر از جایی در بیارم که اصلن قرار نبوده اونجا باشم ...بله
خب من فعلا دیگه سوالی ندارم .موفق باشید
مخلصیم :)....به همچنین