یه روز همسر یکی از دوستام پیاده جایی وایساده بود تا شوهرش بره دنبالش.
بعد شوهره بهش گفت که یواش یواش خیابون رو بیا پایین تا برسی سر خیابون مثلا عباس آباد تا من برسم، اونم گفت باشه.
وقتی شوهره رسید زنگ زد گفت کجایی، اون گفت من سید خندانم(مثلا)!!!
شوهره گفت چی؟!!! پیاده تو 2 دقیقه این همه کیلومتر راه رفتی؟!!!!
خلاصه وقتی پیداش کرد و سوار شد، پرسید آخه اینجا سید خندانه ؟!!
گفت آره رو تابلو نوشته، بعد شوهره فهمید که آدرس رو از روی یه بیلبورد تبلیغاتی خونده که آدرس اون شرکت تو سید خندان بوده !!!!
True Story