یه روز عدد 10مهمونی می گیره و همه
ی عددارو دعوت میکنه 1،2،3،4،5،6،7،9 بجز 8 چون از عدد 8 اصلن خوشش نمیومد،خلاصه شب
مهمونی میرسه و عدد 10 میاد ببینه مهمونا چیزی کم ندارن که یهو چشمش می افته میبینه
عدد 8 داره وسط مهمونا میرقصه،میاد وسط و یکی می خوابونه زیر گوش 8 میگه کی تورو دعوت
کرده؟ مگه من نگفتم تو حق نداری بیایی؟ عدد 8 همینجوری که اشک تو چشماش جم شده بود
با بغض عدد 10 رو بغل کرد و گفت:من صفرم روسری بستم دور کمرم واستون عربی برقصم...
بیایید زود قضاوت نکنیم....