بهزاد لابی : ههه آره آره حتمن همینطوره الان اون دوستت که نحوه ی مخ زنی شوهرش رو تعریف کردی، داره تو یه سایت دیگه مینویسه که :بچه ها دانشجو که بودیم یه همکلاسی داشتیم اسمش مونا بود. همخونه هم بودیم.بعد اون عاشق یه پسره شده بود اسمش حامد بود. ولی حامد خیلی از اون سر بود، کلی هم خاطر خواه داشت، واسه همین هی مونا میومد شبا رو شونه ی من گریه میکرد که من حامد رو میخوام و چیکار کنم. تا اینکه من دست به کار شدم و یه فسنجون خفن درست کردم و با هم بردیم دم خونه حامد اینا و مونا داد فسنجون رو به مامانش و روشم با گردو نوشته بود که "غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو"همین جمله و فسنجون دل حامد رو زد و نه چیز به دست آورد و اومد با مونا دوست شد