خانه
126K

ماجراهای دانشجویی

  • ۱۱:۱۸   ۱۳۹۳/۱/۱۷
    avatar
    کاربر فعال|529 |442 پست
    زیباکده

    بهزاد لابی : 
    ههه آره آره حتمن همینطوره
    الان اون دوستت که نحوه ی مخ زنی شوهرش رو تعریف کردی، داره تو یه سایت دیگه مینویسه که :
    بچه ها دانشجو که بودیم یه همکلاسی داشتیم اسمش مونا بود. همخونه هم بودیم.
    بعد اون عاشق یه پسره شده بود اسمش حامد بود. ولی حامد خیلی از اون سر بود، کلی هم خاطر خواه داشت، واسه همین هی مونا میومد شبا رو شونه ی من گریه میکرد که من حامد رو میخوام و چیکار کنم. تا اینکه من دست به کار شدم و یه فسنجون خفن درست کردم و با هم بردیم دم خونه حامد اینا و مونا داد فسنجون رو به مامانش و روشم با گردو نوشته بود که "غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو"
    همین جمله و فسنجون دل حامد رو زد و نه چیز به دست آورد و اومد با مونا دوست شد

    زیباکده
    بهزاد بهت توصیه میکنم نویسندگی رو ادامه بدی اخه ادمای خیال پرداز
    تو این رشته خیلی موفق میشنا
    از ما گفتن بود.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان