کنار رود پیــِدرا نشستم و گریستم - پائولو کوئیلو - ترجمه آرش حجازی من نشستم و گريه كردم. افسانه ها مي گويند كه هرچه در آب
هاي اين رودخانه بيافتد، چه برگ، چه حشره، چه پر يك پرنده، همه چيز در بستر
اين رودخانه به سنگ بدل مي شود.
حاضرم هرچه دارم بدهم تا بتوانم قلبم را از سينه بيرون بكشم و آن را به
رودخانه پرتاب كنم... آن وقت ديگر نه رنجي مي ماند، نه افسوسي و نه خاطره
اي.
داستان راجع به دختری است که بعد از سال ها معشوقه دوران کودکی خود را پیدا
می کند اما او دچار تغییرات زیادی شده و خود را درگیر جلسات و مراسم هایی
در مورد مادر طبیعت و مذهب کرده است ....
حتماً بخونین ... توصیفات بی نظیرند