بانوان عمارت میسالونگیکالین مک کالو
انوان عمارت میسالونگی آخرین اثر کالین مک کالو نویسنده کتاب مرغ خار است. وقایع داستان در اوایل 1900 میلادی در شهر کوچک بایرون و در دامنه کوهستان آبی استرالیا اتفاق می افتد.
کتابی که کمتر شناخته شده ولی واقعاً ارزش خواندن را دارد چون به اراده و جنبه های پر ارزش زنانه بسیار زیبا پرداخته است
آنچه کتابهای کالین مک کالو را برجسته و قابل تعمّق میسازد این است که نوشتههایش فقط جنبهی سرگرمی ندارد، بلکه در لابهلای سطور آن هدفی والاتر نهفته است که آن را ارزشمند میسازد. در این کتاب نیز ستم و بیداد را با قلمی طنزآمیز برملا میسازد و خواننده را بر علیه آن بر میانگیزاند. نگرش مذهبی نویسنده به دنیا و اعتقاد او به رستاخیز نیز بر رونق نوشتههایش میافزاید و آن را از اکثر کتابهای مادیگرایانهی امروزهی غربی متمایز میسازد. این رمان کوچک، چون «مرغ خار» خواننده را تا پایان به دنبال خود میکشد و تجربهای نشاطانگیز در اختیار او قرار میدهد.
خانم دروسیلا رایت از خواهرش پرسید: اوکتاویا، می تونی به من بگی چرا هیچ وقت اقبال به ما رو نمی آره؟ سپس آهی کشید و اضافه کرد: ما به یک شیروانی تازه احتیاج داریم.
دستان دوشیزه اوکتاویا هرلینگ فورد روی پاهایش افتاد و سرش را تکان داد و به طرز حزن انگیری آه خواهرش را پاسخ داد: وای خدای من مطمئنی؟
- دنیس مطمئنه
از آن جا که بردرزادۀ آنها دنیس هرلینگ فورد، صاحب فروشگاه آهن آلات، در زمینه لوله کشی و سرب کاری بسیار موفق بود، حرف او در چنین مواردی حکم قانون را داشت.
-قیمت شیروانی جدید چقدره؟!یعنی تمام اون باید عوض بشه؟ نمی تونیم فقط قسمتهای پوسیده اش را عوض کنیم؟
-دنیس می گه حتی یک تکه آهن که ارزش نگهداشتن داشته باشه باقی نمونده؛ بنابراین، متاسفانه پنجاه پوند برامون خرج بر می داره
سکوت غم انگیزی برقرار شد، هر یک از خواهرها به دنبال راهی برای به دست اوردن هزینه های ضروری می گشت. آنها روی نیمکتی که از موی اسب پر شده بود، نشسته بودند. نیمکتی که روزهای بهروزی خود را در سال هایی آنچنان دور گذرانده بود که کسی آن را به یاد نمی آورد.
خانم دروسیلا رایت حاشیه یک پارچه کتانی را با مهارت و هنرمندانه ژوردوزی می کرد و دوشیزه اوکتاویا هرلینگ فورد سرگرم قلاب دوزی بود. کارش را به همان زیبایی و ظرافت ژوردوزی انجام می داد. سومین شخص درون اتاق گفت: ما می تونیم از پنجاه پوندی که پدرم هنگام تولد برام توی بانک گذاشته بود استفاده کنیم.
او می خواست این حقیقت را که حتی یک پشیز از پول تخم مرغ و کره را پس انداز نکرده بود جبران کند. او نیز به کاری مشغول بود، بر روی چهارپایه ای ک.تاه نشسته بود و با قیطان و یک کلاف نخ زرد تور می بافت، انگاشتنش با کفایت هرچه تمتم تر حرکت می کرد و کارش را با کهارتی که به توجه و فکر نیازی نداشت انجام می داد. دروسیلا گفت: متشکرم ولی قبول نمیکنم...