النا: موهبت الهی (خاطرات و عکسهای النا)

دخترم...عشــــــــــــــــــــقم ...زندگی ام

میخام خاطراتت رو اینجا بنویسم تا هم خودم یادم نره و هم تو بدونی که چه وروجکی بودی و هستی

یادش بخیر
یه روز النا دیکته داشت ، رفتم دنبالش دیدم شاد و شنگول دوید بیرون که مااااااااامااااااااااان ماااااااااامااااااااااااان ده شدم
عارضم خدمتتون که دیکته النا اینا پارسال از ده امتیاز بود
منم در نقش یک مادر ذوق زده گفتم وااااای مامان آفرین ، میدونستم دخترم زرنگه
یهو دیدم النا لب و لوچه اش آویزون شد
میگم چیه النا؟ چی شد؟ میگه :ببخشید مامان با تفریق شدم ده یه جاش حلزون رو جا انداختم ،
دورت بگردم که به ارفاق میگی تفریق

چه ژست گرفتن هم بلده دختره ی شیطون. بهش بگو من وای خواهم ساد اما قبله عالمی گفتن، یه کم مراقب باش پاپاراتزی ها سو استفاده نکنن

به به ببین کی اینجاست 😍😍😍😍😍

سلااااام و صد سلام به دوستان قدیمی و جدیدی که خاطرات النا رو با من شریک می شدن ... با من میخندیدن و از بودن در کنارشون لذت میبردم

النای فسقل لپ کشونی من الان کلاس پنجم رو تموم کرده و جزء افراد تحصیل کرده اجتماع به حساب میاد😁😁😁😁

تو چند وقت گذشته چندین باار تلاش کردم تا بتونم دوباره از طریق همین آیدی به زیباکده برگردم ولی ایمیلم کلی اذیت کرد و نشد ....

منم بیکار ننشستم و سعی کردم از طریق اینستا دوستان زیباکده ایم رو پیدا کنم ولی اونجا هم به در بسته خوردم 😔

دیگه مجبور شدم تو پیج اینستا آشپزی ها و کاردستی ها و روزمرگی های النا رو بگذارم

@elahehsoleimani آیدی من تو اینستا هست .... سعی میکنم دوباره اینجا هم فعالیتم رو ادامه بدم ...اما یه کم پلتفرمش با گوشی برام نا مانوس هست و فکر کنم باید دست به دامن کامپیوتر بشم😄😄😄😄