قورباغه و هزارپاقورباغه اي به گودالي رسيد و ديد كه يك هزارپا با خوشحالي و شادابي تمام زندگي مي كند.قورباغه زبان گشود
و به هزار پا گفت:"ماشاا... هزارپا،تو چقدر پا داري!چگونه با اين همه پا راه مي روي؟راستي تو اشتباه نمي كني؟
اول كدام پايت را بر ميداري؟بعد كدام را بر ميداري؟چگونه از اين همه پا استفاده ميكني؟"
هزارپا فكري كرد و گفت:"فورباغه راست ميگويد.به راستي اول بايد كدام پايم را بردارم؟چگونه اين همه پا را پشت
سرهم بايد بردارم؟!"
هزار پا از اين به بعد ديگر نتوانست به درستي راه برود.او پس از اين ماجرا در موقع راه رفتن غلت مي خورد،كج
مي شد،معلق ميزد و ...
مجله جادوی کلمات
www.jadoykalamat.tk