اول مهر زادروز استاد محمدرضا شجریان گرامی باد
پيرنيا سرش را از روي كاغذها بلند كرد... گفت: اين را چه كسی خوانده بود؟ گفتند : از شهرستان آمده ... از مشهد .
پيرنيا گفت : برگ سبز 216 باشد ... من همين را پخش می كنم ... اسمت چيست جوان ؟
- محمدرضا .
- اهل مشهدي ؟
-آری .
- بايد منتقلت كنم تهران ... بايد تهران باشی ... حيف است .
جوان گفت : استاد اگر خواستيد صدای من را پخش كنيد ، بگوييد سياوش است . سياوش بيدكانی .
پيرنيا گفت : ميدانی بيدكانی يعنی چه ؟
جوان گفت گوشه ای در دشتی است .
پيرنيا گفت آفرين ... پس بلدی . حالا بگو چرا بگويم سياوش بيدكانی ؟
جوان گفت : پدر حساس هستند . مذهبی هستند . شديدا تعصب دارند . اصلا در خانه نه راديو داريم نه تلويزيون . ايشان حتی نمی داند كه من بلدم آواز بخوانم . بفهمند بد می شود .
پيرنيا گفت : خيالت راحت ... نوشت : برگ سبز 216 ... سياوش بيدكانی ...
آذر 1345 .