خانه
3.84K

طلاق جالب دیگر

  • ۱۳:۳۵   ۱۳۹۳/۹/۱۴
    avatar
    سه ستاره ⋆⋆⋆|4418 |3052 پست

    طلاق بخاطر کوکوسبزی و املت


    «به خاطر اینکه شام املت بخوریم یا کوکو سبزی، دعوایمان شد چون که همسرم فکر می‌کند حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب‌خُردی راه می‌اندازد.» این بخشی از اظهارات زنی است که در سالن انتظار دادگاه خانواده در کنار شوهرش نشسته است تا نوبت پرونده‌شان برسد و با طلاق توافقی به زندگی مشترکشان پایان دهند!


    روزنامه خراسان با این مقدمه نوشت: در سالن انتظار دادگاه خانواده، چندین صندلی خالی به چشم می‌آید ولی مرد و زنی کنار هم و روی زمین نشسته‌اند. مرد در حالی که زانو‌هایش را بغل گرفته است، می‌گوید: سه سال پیش بود که عاشق شدم. آن روزی که برای اولین بار او را دیدم، هیچ‌گاه از ذهنم پاک نمی‌شود. یک ظهر برفی که داشتم از دانشگاه به خانه برمی گشتم و برای اولین بار توجهم به او جلب شد. در کمتر از یک هفته به خانواده‌ام گفتم که می‌خواهم ازدواج کنم، ولی با مخالفت آن‌ها رو به رو شدم. آن‌ها می‌گفتند که ما در حال حاضر، شرایط داماد کردن تو را نداریم. البته من خودم در یک شرکت به صورت پاره وقت کار می‌کردم ولی درآمدم برای اداره یک زندگی مشترک کم بود، اما ارزش عشق را خیلی بیشتر از مادیات می‌دانستم.




    ناگهان خنده تلخ زن، صدای مرد را قطع می‌کند، اما مرد صحبت‌هایش را این گونه ادامه می‌دهد: بالاخره تصمیم گرفتم، خودم را به او نشان دهم تا نظر او را هم درباره خودم بدانم. برنامه کلاس‌هایم را طوری تنظیم می‌کردم که بتوانم او را بعد از کلاس‌های مدرسه‌اش ببینم تا در فرصتی مناسب از او خواستگاری کنم.




    یک روز با یک شاخه گل در کوچه‌مان به او نزدیک شدم و به او ابراز علاقه کردم. دفعه اول به من توجهی نکرد و با گفتن مزاحم نشوید، رفت؛ اما دفعه سومی که این کار را کردم، به من علاقه‌مند شده بود.




    زن که اشک در چشمانش جمع شده است، می‌گوید: اولین بار بود که یک پسر به من ابراز علاقه می‌کرد. وقتی چند نفر از هم کلاسی‌هایم در مدرسه از دوستی‌هایشان با پسر‌ها تعریف می‌کردند، همیشه برایم سوال بود که آن‌ها چگونه پسر‌ها را مجذوب خود می‌کنند. بعد از اینکه او چند باری به من ابراز علاقه خیابانی کرد، احساس کردم که عاشق او شده‌ام و با یکدیگر دوست شدیم. ما تقریبا یک سال با هم دوست بودیم و بعد قرار شد که با یکدیگر ازدواج کنیم.




    مرد در حالی که صدایش را صاف می‌کند، سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: با اصرار بیش از حد من، خانواده‌ام حاضر شدند به خواستگاری برویم. آن‌ها با این ازدواج مخالف بودند، ولی با اصرار من، بالاخره رضایت دادند و من ازدواج کردم. زندگی ما در دوران عقد هم خوب بود تا اینکه به خانه خودمان رفتیم.




    مشکلاتمان از‌ همان روزهای اول شروع شد. همسرم فکر می‌کرد که من به نظرات او اهمیت نمی‌دهم و من هم از رفتار‌هایش می‌فهمیدم که تمام تلاشش را می‌کند تا حرف خودش را به کرسی بنشاند. به طور مثال، می‌دانست که من با پوشیدن لباس‌های جلف و نامناسب در خیابان مخالفم، اما می‌پوشید. در جواب اعتراض‌های من هم می‌گفت که تو همیشه به من گیر می‌دهی و فکر می‌کنی من باید دقیقا همانی باشم که تو می‌خواهی!




    زن در حالی که با حلقه ازدواجش بازی می‌کند، می‌گوید: خب دروغ که نمی‌گفتم! برای هر مسئله کوچک و بزرگی می‌خواستی تصمیم نهایی را خودت بگیری و من تحمل این وضعیت را نداشتم. شاید باورتان نشود، ولی آخرین بار به خاطر اینکه شام چی بخوریم، دعوایمان شد چون که همسرم فکر می‌کند، حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب خردی راه می‌اندازد. او برای شام می‌گفت املت درست کنیم و من هوس کوکوسبزی کرده بودم. دست آخر هم خودش بلند شد و املت درست کرد و من هم برای خودم کوکو سبزی درست کردم.




    شماره پرونده‌شان اعلام می‌شود. گویی که برای آخرین بار به عنوان زن و شوهر در کنار یکدیگر راه می‌روند. مرد به عنوان آخرین جمله می‌گوید: من در این زندگی قصد لجبازی نداشتم، اما تحمل این را که حرف، فقط حرف زنم باشد هم نداشتم. حالا هم این قدر از این تفاوت سلیقه‌هایمان در عذاب هستیم که برای جدایی حاضریم هر کاری انجام دهیم.



  • leftPublish
  • ۱۳:۳۷   ۱۳۹۳/۹/۱۴
    avatar
    مهندس غریب
    سه ستاره ⋆⋆⋆|4418 |3052 پست
    لجبازی مسخره و عدم گذشت و جوانمردی در زندگی ، آخرش اینه
    ویرایش شده توسط مهندس غریب در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۳   ۱۳:۳۷
  • ۱۰:۳۲   ۱۳۹۳/۹/۱۶
    avatar
    سارا دلاور
    کاربر فعال|1107 |601 پست
    به نظر من تو این مورد اینجور که نوشته سهل انگاری زن بیشتز از مرد بوده.. ولی شاید مرد هم همون اول ازدواج به همسرش نگفته که من میخوام همسرم این شرایط رو داشته باشه...به نظر من مشکلشون با مشاوره خیلی راحت حل میشه... منتهی اینطور که استنباط کردم هر دو هنوز به رشد عقلی کاملی نرسیدن.. زن احتمالا هنوز در دورانی است که دنبال جلب توجه و یه سری مسایل خاص که مختص خانمهای جوان میباشد ,هست و مرد هم به دنبال تایید گرفتن از همسرش هست...
    ولی به نظر من کلا زن باید در مواردی که میتونه مثل بیرون رفتن وطرز لباس پوشیدن مناسب شان یه خانوم حرف مرد رو گوش کنه ازون طرف مرد هم درخواستهای غیر منطقی نداشته باشه که فلان لباس رو حتما باید بپوشی و....
    (جناب مهندس غریب شما هم در به راه انداختن بحث ید طولایی دارید... و این نشان از تجربه عمیق شما نسبت به مسایل اطرافتونه)
  • ۱۹:۱۴   ۱۳۹۳/۹/۲۲
    avatar
    Komo
    کاربر فعال|1399 |934 پست
    خدا به داد قاضی ها برسه...
    راستی اگر شما به جای قاضی دادگاه خانواده بودید و این پرونده میامد دستتون ، چه حکمی می دادید؟
  • ۱۹:۲۱   ۱۳۹۳/۹/۲۲
    avatar
    بانو
    یک ستاره ⋆|2381 |1171 پست
    جالب؟!
  • ۲۳:۱۹   ۱۳۹۳/۹/۲۲
    avatar
    نقره يي
    کاربر فعال|693 |459 پست
    زیباکده
    Komo : 

    خدا به داد قاضی ها برسه...

    راستی اگر شما به جای قاضی دادگاه خانواده بودید و این پرونده میامد دستتون ، چه حکمی می دادید؟
    زیباکده
    با این اطلاعات ناقص که نمیشه حکمی صادرکرد

    ولی من فکرمیکنم اگرچندوقتی ازهم دورمیشدن وبه مشاوره رجوع میکردن وبزرگترهاشونم هواشونو بیشترداشته باشن،به مروربهترمیشدن،یعنی به سطحی ازتوقعات منطقی ومعقول میرسن،چون توی زندگی بایدحتما موازنه برقرارباشه
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان