اینو تو یه سایتی خوندم
کوچه پس کوچه های پامنار
ديروز رفتيم پامنار ، چيزي جز درد و رنج مردم نديدم. مردمي كه در همين تهران نزديك به بازار بزرگ زندگي مي كنند. ديروز به قول دوستان ديگر حواسم به بنا و خانه قديمي نبود. تنها به مردمي فكر مي كردم كه با شرايط دشوار در اين خانه هاي قديمي ، البته اگر بشود به آنها گفت خانه زندگي مي كنند. در محله هايي كه خرابه هاي آن به قدري زياد شده كه گويي اين منطقه به تازگي بمباران شده. از همه بدتر اين خرابه ها تبديل به تجمع معتادان و محلي براي مزاحمت براي نواميس مردم شده . وارد خانه اي قديمي شديم . پيرزني مهربان به همراه عروسش با لطف و محبت فراوان پذيراي ما شدند. چه خانه اي ، حريمي جز ديوارهاي خراب شده براي آن نبود و ساختمان زشت و بدقواره اي مثل بختك افتاده بود به جان حياط خانه و مزاحمت فراوان براي اهل خانه بوجود آورده بود. خانم جوان آن خانه به تازگي عروس آن خانه شده بود با كلي اميد و آرزو.
پسر بچه مهرباني به نام ميلاد همراه با دوچرخه اش گاهي در مسير همراه ما بود و خرابه اي را نشانمان داد كه وقتي از او پرسيديم مي داند اين خرابه مربوط به چيست تنها پاسخش اين بود كه اينجا معتادان جمع مي شوند و اين خرابه درست نزديك به زمين بازي كودكان بود. از خيلي ها پرسيدم كه شما در اين منطقه مشكل نداريد و همه با نگاه معناداري نگاهت مي كردند كه برو خدا پدرت را بيامرزد. مردي ميانسال مي گفت اينجا ساعت 11 و 12 شب دختر پسرهاي بالا شهري با ماشينهاي آنچناني مي آيند و موادشان را تهيه مي كنند .
بله اينجا تهران است و تنها يادگار من از اين تهران صداي نفس نفس زدن پيرزن مهربان كه به نظر مي آمد ناراحتي قلبي و تنفسي داشت و نگاه معصومانه ميلاد آن پسر بچه دوچرخه سوار بود. ديگر حتي آن حمام 260 ساله هم به چشمم نيامد و تنها صداي پيرزن در گوشم بود كه از درخت انجير و اناب در تهران قديم سخن میگفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچه ها یه چیزی همیشه برام جای سواله؟!!!!!
هممون تو یه مملکت زندگی میکنیم از یه نژادیم از یه دینیم و یه خدا اما چرا یکی باید اینطور فقیرانه وبدون سقفی بالا سرش زندگی کنه و به نون شبش محتاج باشه اونوقت یکی دیگه صاحب همچین خونه هایی باشه!!!!!
واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا کمکشون نمیکنن؟؟چرا به فکرشون نیستن؟؟جای تاسف داره
یکی از دوستای خانوادگیمون به منطقه های محروم میره و تا جایی که دستش باشه به نیازمندا کمک میکنه،یادمه یه سری که داشت میرفت منم باهاش رفتم.بچه ها وقتی میرید اونجا و از نزدیک زندگیشونو میبینید و پای درد و دلاشون میشینید اونوقته که روزی هزار بار میگید خدا جون شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت...............
اون روز واسه من خیلی تکون دهنده بود راستش بعضی وقتا ناشکری میکردم خدا خودش ببخشدم
چیزی که مدت ها نذاشت سرمو راحت رو بالش بذارم و از فکرم بیرون نمیرفت میدونید چی بود؟؟
رفتیم جلو در خونه ای، البته در نگم بهتره!!خونه نگم بهتر!!خرابه ای که با چادر جلوشو پوشونده بودن دوستم چیزایی که خریده بودو برد تو اون خونه،میوه،مرغ،گوشت،برنج....... وقتی وارد شدم میدونید چی دیدم؟
یه دختر بچه 7ساله به اسم هنگامه که داشت موز رو با پوست میخورد!!!!!!!!!!!!!!!!باورتون میشه تا حالا موز ندیده بودو نمیدونست چیه!!!!!!!!!!!!
وای خدا چراااااااااا؟خدا نکنه جای اونا باشید ولی یه لحظه خودتونو بذارید جای اونا،خیلی سخته که بچتون شبو گشنه بخوابه خیلی سخته که تو حسرت خوردن یه بستنی باشه،خیلی سخته تو آرزوی داشتن یه آدم آهنی باشه.....چیزایی که من میدیدمو میشیدم.با این حال چقد صبور و مهربون بودن.از خودم بدم اومده بود.
کاش همه آدما یکی بون،فقیر و غنی نبود،کاش آدما یکم معرفت داشتن،کاش دستشونو بگیرن،کاش..............کاش ...............کاش................همش کاششششششششش!!!!!!!!!!!!!!!!!
قدر زندگیتونو بدونید و نیازمندارو فراموش نکنید