خانه
16.4K

منشاء و معنای ضرب المثلها

  • ۰۶:۵۶   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
                             



    براتون قصه ضرب المثلها رو گذاشتم تا بدونیم هر ضرب المثلی معناش چیه و از کجا منشاء گرفته ، امیدوارم بپسندین...

                                                             

    منشاء و معنای ضرب المثلها
  • leftPublish
  • ۰۶:۵۹   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست



    استخوان لای زخم گذاشتن (ضرب المثل)


    قصابي بود که هنگام کار با ساتور دستش را بريده بود و خون زيادي از زخمش مي چکيد . همسايه ها جمع شدند و او را نزد حکيم باشي  که دکتر شهرشان بود بردند . حکيم بعد از ضد عفوني زخم ميخواست آن را ببندد که متوجه شد لاي زخم قصاب استخوان کوچکي مانده است . مي خواست آن را بيرون بکشد اما پشيمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت : زخمت خيلي عميق است و بايد يک روز در ميان نزد من بيايي تا زخمت را پانسمان کنم.



    از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداري گوشت با خود  ميبرد و با مبلغي به حکيم باشي ميداد و حکيم هم همان کار هميشگي را مي کرد اما  زخم قصاب خوب نشد که نشد .

    مدتي به همين منوال گذشت تا اينکه روزي حکيم براي مداواي بيماري از شهر خارج شد و چند روزي به سفر رفت  و از آنجايي که پسرش طبابت را از او ياد گرفته بود به جاي او بيماران را مداوا مي کرد .



    آن روز هم طبق معمول هميشه قصاب نزد حکيم رفت و حکيم باشي دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفوني مي خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لاي زخم شد و آن را بيرون کشيد و زخم را بست و به قصاب گفت : به زودي زخمت بهبود پيدا ميکند .



    دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکيم آمد و به او گفت : تو بهتر از پدرت مداوا مي کني . زخم من امروز خيلي بهتر است . پسر حکيم هم بار ديگر زخم را ضدعفوني کرد و بست و به قصاب گفت :از فردا نيازي نيست که نزد من بيايي.



    چند روزي گذشت و حکيم از سفر برگشت . وقتي همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذايش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است . با تعجب گفت : اين غذا چرا گوشت ندارد؟ همسرش گفت تو که رفتي پسرمان هم گوشتي نخريده . حکيم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نيامد ؟ پسر  حکيم با خوشحالي گفت : چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخواني که لاي آن مانده بود را بيرون کشيدم . مطمئن باشيد کارم را خوب انجام داده‌ام .



    حکيم آهي کشيد و روي دستش زد و  گفت : از قديم گفته بودند : نکرده کار ، نبر به کار .پس بگو از امشب غذاي ما گوشت ندارد.  من  خودم استخوان را لاي زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداري گوشت برايمان بياورد .



    از آن روز به بعد درباره ي کسي که جلوي پيشرفت کارها را بگيرد يا دائم اشکال تراشي کند ، مي گويند : استخوان لاي زخم مي گذارد .

    منبع:کانون
  • ۰۷:۰۲   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    آش نخورده و دهن سوخته




    در زمان‌هاي‌ گذشته، مردي در بازارچه شهر حجره پارچه فروشی داشت و شاگرد او پسر خوب وليكن كمي خجالتي بود.

    روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرد.قبل از ظهر به او خبر رسيد كه حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دكتر برود.



    پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه كرد و برايش دارو نوشت

    پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر که زن كدبانویی بود و دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر كسي را  آب مي انداخت.خيلي اصرار كرد و او را براي ناهار به خانه آورد.



    همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد



    پسرك خجالتی  فكر كرد تا بهانه اي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگويد دندانش درد مي كند. دستش را روي دهانش گذاشتش.



    تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرك دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله كردي ، صبر مي كردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي ؟



    زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است كه مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.



    تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهي كرده است…

    از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ را متهم به گناهي كنند ولي آن فرد گناهي نكرده باشد  ، گفته‌ مي‌شود :‌ آش نخورده و دهان سوخته!

    منبع:jomalatziba.blogfa.com
  • ۰۷:۰۷   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    از دماغ فیل افتاده




    ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از دماغ فیل افتاده


    مهدی پرتوی آملی، نویسنده و محقق کتاب جامع «ریشه های تاریخی امثال و حکم» معتقد است که ریشه این ضرب المثل به زمان حضرت نوح باز می گردد داستان از این قرار بود که حضرت نوح که از سوی خداوند مامور می شود تا از تمام موجودات کره زمین یک جفت در کشتی معروفش بگذارد تا سیل و طوفان نسل آنان را منقرض نکند، یک روز دید که کشتی پر از فضولات حیوانات شده است. همراهان حضرت نوح گله به نزد پیامبر می برند و او هر چه می اندیشد برای تخلیه فضولات آن همه حیوان، فکری به ذهنش نمی رسد. پس دست به دعا می برد و از خداوند می خواهد که در این طوفان، آنان را از فضولات و بوی آن نجات دهد. خداوند هم به او دستور می دهد که دستی به پشت فیل بزند. حضرت نوح به محض این که دستور را می شنود، آن را عملی می کند. دستی به پشت حیوان عظیم الجثه یعنی فیل می زند و ناگهان از دماغ بزرگ فیل، یعنی خرطومش یک خوک می افتد زمین. خوک هم به محض این که پایش به زمین می رسد شروع می کند به خوردن فضولات و کثافات و کشتی ظرف چند ساعت، مثل روز اول، پاک و پاکیزه می شود.


    در همین هنگام می گویند، ابلیس که از پاکیزگی کشتی ناراحت شده بود، دست به پشت خوک می زند و ناگهان از دماغ خوک، موشی بیرون می جهد. موش شروع می کند به خرابکاری و آنقدر به کارش ادامه می دهد که نزدیک است کشتی سوراخ شود. خداوند که این را می بیند به نوح دستور می دهد تا دوباره دستی به پشت شیر بمالد. هنوز حضرت نوح دستش را از پشت شیر برنداشته بود که ناگهان از دماغ شیر درنده، گربه به زمین می افتد و به دنبال موش می افتد. پس طبق روایات اسلامی سه حیوان پس از طوفان نوح به جهان هستی گام گذاشتند و پیش از آن وجود نداشتند: خوک، گربه و موش.

    حال ببینیم ارتباط خوک که از دماغ فیل افتاده است چه ربطی دارد به آدم های متکبر و از خود راضی مهدی پرتوی آملی در این باره آورده است: «از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ای است و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده: «حتی اگر خوک مفلوک هم باشد» در مورد افراد خودخواه متکبر معجب مورد استفاده و ضرب المثل قرار گرفته است» اما به نظر می رسد که چهره خود خوک هم در کاربرد این ضرب المثل درباره آدم های از خود راضی، بی ارتباط نیست.


    خوک همان طور که همگان می دانند دماغی سربالا دارد و چشم های ریزش هم طوری است که انگار همیشه از بالا، آن هم از بالای دماغ سربالایش به بقیه چیزها نگاه می کند. چنانچه اصطلاح دیگری هم در مورد آدم های از خود راضی به کار می رود: «طرف چنان دماغش را بالا می گیرد و راه می رود که انگار از دماغ فیل افتاده »

    آفتاب
  • ۰۷:۰۸   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    چیزی عوض داره گله نداره




    در یک‌ روز پاییزی‌ ملانصرالدین‌ توی‌ حیاط‌ خانه‌اش‌ نشسته‌ بود و داشت‌ از آفتاب‌ لذت‌ می‌برد که‌ ناگهان‌ متوجه‌ شد کسی‌ دارد با عصبانیت‌ در خانه‌اش‌ را می‌زند.

    تا ملا از جا بلند شود و در خانه‌ را باز کند، کسی‌ که‌ پشت‌ در بود چندبار محکم‌ به‌ در کوبید و فریاد زد: .در را باز کن‌ ببینم‌ ملا؟.


    ملانصرالدین‌ در خانه‌ را باز کرد و دید یکی‌ از همسایه‌هایش‌ با عصبانیت‌ و ناراحتی‌ پشت‌ در ایستاده‌ است. سلامی‌ کرد و گفت: .چه‌ خبر است‌ مرد حسابی،تو که‌ در خانه‌ را از جا کندی..

    همسایه‌ ملا با ناراحتی‌ گفت: .چه‌ سلامی، چه‌ علیکی‌ با دسته‌ گلی‌ که‌ سگ‌ تو به‌ آب‌ داده، انتظار دیگری‌ داشتی؟.


    ملا گفت: .من‌ که‌ نمی‌فهمم‌ چه‌ می‌گویی، مگر سگ‌ من‌ چه‌کار کرده؟.

    همسایه‌ گفت: .چه‌کار کرده؟ سگ‌ تو پای‌ زن‌ مرا گاز گرفته‌ است..

    ملا گفت: .عجب! اما در این‌ میان‌ من‌ چه‌ تقصیری‌ دارم، درِ بی‌گناه‌ خانه‌ چه‌ تقصیری‌ دارد که‌ آن‌ را می‌شکنی..

    همسایه‌ گفت: .یعنی‌ چی؟ بالاخره‌ سگی‌ که‌ پای‌ زن‌ مرا گاز گرفته‌ سگ‌ توست‌ و هر طور شده‌ باید زیانی‌ را که‌ سگت‌ به‌ من‌ زده‌ است‌ جبران‌ کنی..


    ملانصرالدین‌ که‌ دید همسایه‌ حرف‌ حساب‌ سرش‌ نمی‌شود، فکری‌ کرد و گفت: .عیب‌ ندارد، جبران‌ می‌کنم. تو هم‌ سگت‌ را بفرست‌ بیاید خانه‌ تا پای‌ زن‌ مرا گاز بگیرد. چیزی‌ که‌ عوض‌ دارد گله‌ ندارد..

    از آن‌ به‌ بعد هر وقت‌ بخواهند بگویند جواب‌ خوبی‌ خوبی‌ است‌ و جواب‌ بدی‌ بدی‌ است‌ یا هر وقت‌ بخواهند بگوید، هر کار خوب‌ و بدی‌ پاداش‌ دارد و آدم‌ باید نتیجه‌ کارش‌ را هم‌ تحمل‌ کند، می‌گویند: .چیزی‌ که‌ عوض‌ دارد، گله‌ ندارد.
  • ۰۷:۱۲   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    از کوره در رفت




     در مورد افرادی به کار می رود که سخت خشمگین شوند و حالتی غیر ارادی و دور از عقل و منطق یه آنها دست دهد. در چنین مواقعی چهره اشخاص پرچین و سرخگونه می شود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم میکند، فریادهای هولناک می کشد و خلاصه اعمال و رفتاری جنون آمیز از آنها سر می زند.


     


    اما ریشه و علت تسمیه این ضرب المثل:

    کوره آهنگری که در قدیم با ذغال سنگ وذغال چوب و در عصر حاضر با برق و نفت و گاز روشن می شود، برای جدا کردن آهن از سنگ و گداختن آهن به کار می رود. در کوره، آهن را تا آن اندازه حرارت می دهند که به صورت مذاب درآید و از آهن مذاب برای ساختن آلات و ابزار زندگی استفاده می کنند.


     


    برای گداختن آهن رسم و قاعده برای آن است که درجه حرارت کوره آهنگری را تدریجاً بالا می برند تا آهن سرد به تدریج حرارت بگیرد و گذاخته و مذاب گردد. چه آهنها بعضاً این خاصیت را دارند که چنانچه غفلتاً در معرض حرارت شدید و چند صد درجه قرار گیرند، سخت گداخته می شوند و با صداهای مهیبی منفجر شده از «از کوره در میروند» یعنی به خارج پرتاب می شوند.


     


    افراد سربع التأثر و عصبی مزاج اگر در مقابل حوادث غیر مترقبه قرار گیرند، آتش خشم و غضبشان چنان زبانه می کشد که به مثابه همان آهن گداخته از کوره اعتدال خارج می شوند و اعمالی غیر منتظره از آنها سر می زند که پس از فروکش کردن و اطفای نایره غضب از کرده پشیمان می شوند و اظهار ندامت می کنند.


     


    چون اعمال غیر طبیعی و غیر ارادی ناشی از افراد عصبی مزاج، با انفجار و از کوره در رفتن آهن گداخته تشابه دارد؛ لذا اصطلاح از کوره در رفتن در مورد افراد تندخو و خشمگین که قدرت توانایی کنترل اعصاب را ندارند معانی و مفاهیم مجازی پیدا کرده است.

    منبع:farhangsara.com
  • leftPublish
  • ۰۷:۱۶   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست

    گدا به گدا رحمت خدا


    می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .


    آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))


    آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند .

     
  • ۰۷:۲۱   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    شمشیر از رو بستن




     کنایه از مبارزه­ی علنی و آشکار است نه پنهانی.


    در واقع مقصود گوینده این است که اهل خدعه و حیله و فریب نیست که شمشیر در نهان داشته باشد و از پشت خنجر بزند. آشکارا مبارزه می­کند و از اخافه و ارعاب دشمن و مخالف بیم و هراسی ندارد.



    در عصر سلسله ­های اخیر داش مشدی­ها و لوطی­ها نیز در زمره­ ی عیاران و جوانمردان در آمده ­اند و از آداب و رسوم عیاران در محلها ی خویش پیروی می­کرده ­اند یعنی از ثروتمندان و متمکنین می­ستاندند و به فقرا و مستمندان می­بخشیدند. به علاوه داش مشدی­ها و لوطی­ها در هر کوچه و گذر چنان قدرتی داشته ­اند که از ترس آنان کسی جرات نمی­کرد به ناموس دیگران تجاوز کرده حتی به چشم بد نگاه کند.



    عیاران و جوانمردان از آنجا که مجامع و تشکیلات محرمانه و پنهانی داشته­اند و به ظاهر کسی آن­ها را نمی­شناخت و نباید بشناسد لذا به هنگام انجام ماموریت شمشیر را از رو نمی ­بستند بلکه کمربند چرمین را در زیر لباس بر کمر می­بستند و شمشیر را از حلقه­ ی کمربند مزبور آویزان می­کردند به قسمی که معلوم نشود سلاحی بر کمر دارند و احیانا شناخته شوند.

    بعدها که تشکیلات عیاری رونقی یافت و کار عیاران بالا گرفت هرگاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص می­دادند و مبارزه­ی پنهانی را ضروری نمی­دیدند بدون هیچ گونه بیم و هراسی شمشیر را از رو می­ بستند و دشمن را از پای در می­ آوردند.


    این مثل رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل مورد استفاده قرار گرفت
  • ۰۷:۳۲   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    سر و گوش آب دادن




     هر گاه که پای تجسس و تحصیل اطلاع از امری پیش آید آن را به کار می برند.



    در قرون و اعصار قدیم که سلاح گرم هنوز به میدان نیامده با سلاح های سرد از قبیل شمشیر و کمان و گرز و نیزه و جز این ها مبارزه می کردند و مدافعان اگر خود را ضعیف تر از مهاجمان می دیدند در دژها و قلاع مستحکم جای می گرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پایداری می کردند. برای تامین آب مشروب قلعه غالبا از قنات استفاده می کرده اند که مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح آفتابی می شد.



    با این توصیف اجمالی که از کیفیت و چگونگی ساختمان قلعه به عمل آمد ساکنان و مدافعانشان سربازان مهاجم را کاملا می دیدند و از کم و کیف اعمال آنها آگاه بودند زیرا در بلندی و مشرف بر مهاجمان قرار داشته اند در حالی که سربازان مهاجم جز دیوارهای بلند چیزی را نمی دیدند و از حرکات و سکنات محصورین به کلی بی خبر بوده اند.


    گاهی که کار بر مهاجمان سخت و دشوار می شد و هیچ گونه راه علاجی برای تسخیر قلعه متصور نبود فرمانده قوای مهاجم یک یا چند نفر از افراد چابک و تیزهوش را از درون چاه تاریک قنات به داخل قلعه می فرستاد و به آنان دستورات کافی می داد که در مظهر قنات در درون قلعه سر و گوش آب بدهند یعنی سرو گوششان را هم هر چند دقیقه در درون آب قنات فرو برند و بدین وسیله خود را از معرض دید محصورین محفوظ دارند تا هوا کاملا تاریک شود و آن گاه داخل قلعه شده به جاسوسی و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و میزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آن بپردازند.

  • ۰۷:۳۶   ۱۳۹۳/۱۱/۲
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    قوز بالا قوز 

    هنگامی که یک نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.



    یک قوزی بود که خیلی غصه می خورد که چرا قوز دارد؟ یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته. وارد گرم خانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن.



    درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.



    از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش که او هم قوزی بود از او پرسید : «تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟» او هم ماجرای آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال کرد که همین که برقصد از ما بهتران خوششان می آید.





    وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود که فهمید کار بی مورد کرده، گفت : «ای وای دیدی که چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد !»





    مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده ای گنجانده است 



    شبی گوژپشتی به حمام شد                            عروسی جن دید و گلفام شد

    برقصید و خندید و خنداندشان                     به شادی به نام نکو خواندشان

    ورا جنیان دوست پنداشتند                            زپشت وی آن گوژ برداشتند

    دگر گوژپشتی چو این را شنید                         شبی سوی حمام جنی دوید

    در آن شب عزیزی زجن مرده بود             که هریک زاهلش دل افسرده بود

    در آن بزم ماتم که بد جای غم                       نهاد آن نگونبخت شادان قدم

    ندانسته رقصید دارای قوز                                 نهادند قوزیش بالای قوز

    خردمند هر کار برجا کند                              است آنکه هر کار هر جا کند

  • ۰۷:۰۱   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    زاغ سیاه کسی را چوب زدن




    شتباه نکنید منظور از زاغ ، همان پرنده شبیه کلاغ نیست . زاغ (‌زاج) نوعی نمك است كه انواع گوناگون دارد: (سیاه،  سبز،  سفید و غیره )


     


    زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی ،پارچه و چرم می‌رسد . اگر هنرمندی  ببیند كه نخ ، پارچه یا چرم همكارش بهتر از مال خودش است، در نهان سراغ ظرف زاغ همکارش می رود و چوبی در آن می گرداند و با دیدن و بوییدن ،تلاش می کند دریابد در آن زاغ چه چیزی افزوده اند یا نوع ، اندازه  و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چگونه است .


     

    این مثل وقتی به کار می رود که کسی  کسی را می پاید و می خواهد ببیند او چه می کند و از چیزهایی پنهان و رازهایی آگاه شود که برایش سودمند است .
  • leftPublish
  • ۰۷:۰۶   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    هیزم تر به کسی فروختن




    هیزم تر به کسی فروختن، کنایه از فریب دادن از قبیل: وفا نکردن به عهد، با حیله از قول و قرار شانه خالی کردن، گندم نمایی و جو فروشی، دو رویی کردن و همین که خر از پل گذشت بد لعابی کردن است. به عبارت دیگر این ضرب المثل در مورد کسی به کار می رود که بدون هیچ دلیلی در مقام دشمنی و ناجوانمردی برآید و کسی را که با او هیچ اصطکاک منافعی ندارد بکوبد و زیان و ضرر برساند. در چنین مورد گفته می شود: به فلانی هیزم تری نفروختیم که با ما دشمنی میکند.


    اما ریشه و علت  آن:

    … همان طور که می دانیم هیزم همان چوب خشک سوختنی است که از چوب های غیر صنعتی و افتادهء جنگل ها و یا شاخه های بریده شده درختان باغ ها و بیشه ها به دست می آید و پس از مدتی رطوبت و آب های جمع شده درمنافذش را در مقابل تابش خورشید از دست می دهد و برای سوخت آماده می شود.


    هیزم وقتی خشک باشد هم خوب می سوزد و ایجاد حرارت می کند و هم ذره ای دود از آن متصاعد نمی شود تا چشم را آزار دهد و در و دیوار اطاق و آشپزخانه را سیاه و کثیف کند. درزمان های گذشته هیچ چیز به اندازهء هیزم تر اهل خانه را آزار نمی داد زیرا درآشپزخانه با هیزم تر غذای مطبوع به دست نمی آمد و در اطاق ها هم به جای آنکه گرمی دهد و از زکام و سرماخوردگی جلوگیری کند دودش به چشم، می رفت و تمام اشیاء و لوازم خانه را دودآلود می کرد.


    شاید این سوال پیش آید که هیزم فروش به جای هیزم خشک چه اصراری داشت که هیزم تر بفروشد و سر و صدای مردم را در بیاورد؟ جواب سوال این است که تهیه و تدارک هیزم تر خرج زیاد نداشت و به محض آنکه از درخت قطع می شد به خریدار بی اطلاع، تحمیل می شد و تبدیل به پول می شد در صورتی که برای تهیه هیزم خشک مجبور بودند شاخه های بریده را در محل وسیعی روی هم بچینند و مدتی طولانی صبر کنند تا رطوبتش را در مقابل حرارت خورشید از دست بدهد و برای سوخت، آماده گردد.


     

    به همین جهات در زمان های قدیم هیزم فروش ها هزار حیله و نیرنگ به کار می بردند که هیزم تربفروشند و با هزینه کمتر، سود بیشتر ببرند ولی خریدار هیزم هم به دقت سر و ته چوبها را وارسی می کرد و هزار قسم من بمیرم و ترا به خدا و جان مولا… نثار هیزم فروش می کرد تا هیزم تر نفروشد! و ساکنان خانه را به زحمت نیندازد در غیر این صورت اگر هیزم دود می کرد در دل، هیزم فروش را نفرین می کردند. اگر غذا خوب نمی پخت یا بوی دود می گرفت به عزیزان هیزم فروش دشنام می دادند! خلاصه هر ناکامی را به حساب هیزم فروش می گذاشتند که هیزم تر فروخته و موجب بروز آن حوادث گردیده.
  • ۰۷:۰۹   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست

    داستان ضرب المثل بادنجان دور قاب چین


    افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می­خوانند و بدین وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می­کنند.


     


    اما ریشه­ ی تاریخی آن :

    آن­چه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی میکنند آموزندگی داشت، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش جلافت و بی­مزگی در امر تملق و چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می­رسانیدند.


     


    کسانیکه در امر طبخ و آشپزی مطلقا چیزی نمی­دانستند و کاری از آن­ها ساخته نبود. این عده که در صدر آن­ها صدر اعظم قرار داشت دو وظیفه­ ی مهم و خطیر !! بر عهده داشتند :

    یکی آن­که چهار زانو بر زمین بنشینند و مثل خدمه­ های آشپزخانه بادنجان را پوست بکنند.

    دیگر آن­که این بادنجان­ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب­های آش و خورش بچینند.


     


    شادروان عبدالله مستوفی می­نویسد : «من خود عکسی از این آشپزان دیده ­ام که صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان، و سایرین هریک به کاری مشغول بودند.» این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجان­ها را موقعی که شاه سری به چادر آن­ها می­زد به دور قاب می­چیدند و مخصوصا دقت و سلیقه به کار می­بردند که بادنجان­ها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قاب­ها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آن­ها اظهار تفقد و عنایت فرماید.


     


    دکتر فورویه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه می­نویسد: «… اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم. من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن­جا که می­توانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت بادنجان­هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند و محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان­هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتا آن­ها را با نوک کارد بر می­چید تا دستش به بادنجان­هایی که دست من به آن­ها خورده بود نخورد. بعد بادنجان­ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد …»


    در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاپ چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است.

    منبع:forum.gigapars.com
  • ۰۷:۱۲   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    جنگ زرگری




    جنگ زرگری کنایه از جنگی است ساختگی و ظاهری، جدال و نزاعی است دروغین که میان دو تن برای فریفتن شخص سوم در می­گیرد و پایه و اساسی جز فریب و نیرنگ و زیاده طلبی ندارد.


     


    به گفته شادروان «عبدالله مستوفی» جنگ زرگری کنایه از تظاهر در مناقشه و مشاجره است که هیچ یک از طرفین نمی­خواهند واقعا با هم بجنگند.


     


    جنگ زرگری به این ترتیب بود که گاهی مشتری چاق و پولداری برای خریداری جواهر گرانبها و سنگین قیمت به دکان زرگری مراجعه می­کرد و از کم وکیف وعیار و قیمت جواهر می­پرسید.


     


    در این موقع زرگر قیمت جواهر مشتری را به چند برابر قیمت واقعی اعلام می­کرد و ضمنا با چشمک زدن، زرگر رو به رویی را و یا به وسیله­ی شاگردش زرگر مغازه­ ی همسایه را خبر می­کرد تا به ترتیبی که مشتری متوجه جریان قضیه نشود سروگوش آب دهد و وارد معرکه شود. زرگر دومی که گوشی دستش بود به بهانه­ ای خود را نزدیک می­کرد و بدون تمهید مقدمه، مطلبی قریب به این موضوع به مشتری می­گفت :« من این جواهر را درمغازه دارم و به این قیمت – کمتر از قیمتی که زرگر اولی گفته بود  می­فروشم و بدین تریب زرگر اول با زرگر دومی به جدال و نزاع ساختگی برمی­خاست


     


    و فی المثل می­گفت:«چرا جلوی مغازه من آمدی و چه حق داری که در گفتگوی ما دخالت کنی ؟» زرگر دومی جواب می­داد :« تو دین نداری ! تو انصاف نداری ! تو دروغگویی و می­خواهی مالی را که این مبلغ قیمت دارد به چند برابر بفروشی. من نمی­گذارم سر این آقای محترم – یا خانم محترمه – کلاه بگذاری و پولش را بالا بکشی !»


     


    زرگر اولی می­گفت :« دروغگو تو هستی که می­خواهی جنس بنجل کم عیارت را آب کنی.»

    زرگر دومی می­گفت:« اگر جنس من کم عیار باشد می­تواند به سنگ محک بزند تا سیه روی شود هرکه دروغش باشد. کاسبی و زرگری حساب و کتاب دارد. تو می­خواهی برای چند دینار زیادتر از قیمت واقعی آبروی تمام زرگرها را ببری و ما را کنفت کنی !»

    خلاصه این بگو و آن بگو، جنگ در می­گرفت و قشقرقی برپا می­شد.


     


    مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی و از روی خیرخواهی تلقی می­کرد بدون اعتنا و توجه به سر و صدای زرگر اولی به مغازه­ی زرگر دومی می­رفت وجنس مورد نظر را به قیمتی که زرگر دومی گفته بود، بدون کمترین تحقیق و چانه زدن می­خرید و قیمتش را تمام و کمال می­پرداخت.


     


    در نتیجه مشتری بی­چاره ضرر می­کرد و دو نفر زرگر مورد بحث، سود حاصله را با یکدیگر تقسیم می­کردند.

    این جنگ مصلحتی و صوری و ساختگی را که صرفا اختصاص به زرگرها داشت – و شاید بعدها به سایر اصناف بازار هم سرایت کرده باشد – در عرف به اصطلاح جنگ زرگری می­گفتند که رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در رابطه با هرگونه مناقشه و مشاجره و نزاع مصلحتی که برای اغفال و فریفتن شخص ثالث باشد مورد استفاده و اصطلاح قرار گرفت.

    منبع:aariaboom.com
  • ۰۷:۱۷   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    شتر دیدی ندیدی




    چنین حکایت کنند که: روزی سعدی از دیاری به دیاری میرفت و در راه چشمش به زمین افتاد. جای پای یک مرد و یک شتر را دید که از جلو او رد شده بودند.


    بعد در یک طرف راه، مگس و طرف دیگر، پشه دید. پیش خود گفت: یک لنگه بار این شتر، عسل بوده و لنگه ی دیگرش روغن.

    باز نگاهش به خط راه افتاد. دید علفهای یک طرف جاده خورده شده. پیش خود گفت: یک چشم این شتر کوره بوده، یک چشم بینا. 

    از قضا خیالهای سعدی همه درست بود و ساربانی که از آنجا گذشته بود، به خواب رفت و وقتی که بیدار میشود، میبیند شترش رفته است.

    او سرگردان بیابان شد تا به سعدی رسید. پرسید: شتر مرا ندیدی؟ 

    سعدی گفت: یک چشم شترت کور نبود؟ مرد گفت: چرا

    سعدی گفت: بارش عسل و روغن بود؟ مرد گفت: چرا

    سعدی گفت: من ندیدم

    مرد ساربان که نشانی ها را درست شنید، ابرو در هم کشید و گفت: شتر مرا تو دزدیدی، همه ی نشانیها را هم درست گفتی بعد با چوبی که در دست داشت، شروع کرد به زدن سعدی، سعدی تا آمد بگوید من از روی جای پای او و علامتها متوجه شدم، چند ضربه از ساربان تازیانه خورد. وقتی مرد ساربان متوجه حرفهای سعدی شد که او شتر را ندزدیده راه افتاد و رفت.
  • ۰۷:۲۰   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    چاه مکن بهر کسی اول خودت ، دوم کسی




    چون کسی به دیگری بدی کند یا در مجلسی یک نفر از بدی هایی که با او شده صحبت کند مردم می گویند آنکه برای تو چاه می کند اول خودش در چاه می افتد.



     



    در زمان پیامبر اسلام  شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که می دید مسلمانان پیشرفت می کنند و کفار به پیامبر اسلام ایمان می آورند خیلی رنج می کشید. عاقبت نقشه کشید که پیامبر اسلام را به خانه اش دعوت کند و به آن محمد بن عبدالله آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد آن وقت رفت نزد محمد بن عبدالله  و گفت : «یا رسول الله اگر ممکن میشه یک شب به خانه من تشریف  فرما بشید» حضرت قبول کرد، فرمود : «برو تدارک ببین ما زیاد هستیم.»





    شب میهمانی که شد محمد بن عبدالله  با علی بن ابی طالب و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که محمد بن عبدالله  روی آن بنشیند. پیامبر اسلام بسم الله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب کرد. بعد گفت حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می ریزم که پیامبر اسلام و یارانش با هم بمیرند.





    زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما محمد بن عبدالله  فرمود : «صبر کنید» و دعایی خواند و فرمود: «بسم الله بگویید و مشغول شوید» همه از آن غذا خوردند. موقعی که پذیرایی تمام شد پیامبر اسلام و یارانش به راه افتادند که از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند که محمد بن عبدالله  را مشایعت کنند. بچه های آن شخص که منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با محمد بن عبدالله  از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع کردند به خوردن ته بشقاب ها. پیغمبر که برای آنها دعا نخوانده بود همه شان مردند.




    وقتی که زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه هاشان مرده اند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به تشکی که بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: «آن زهرها که محمد بن عبدالله  را نکشتند، تو چرا فرو نرفتی؟» ناگهان در چاه فرو رفت و تکه تکه شد. از آن موقع می گویند: «چاه مکن بهر کسی اول خودت، دوم کسی.»
  • ۲۰:۲۶   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    safa
    دو ستاره ⋆⋆|3889 |2043 پست
    مرسی بازم بزار خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دوست داشتم بوس*:
  • ۲۳:۴۲   ۱۳۹۳/۱۱/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
  • ۰۷:۳۴   ۱۳۹۳/۱۱/۴
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    هم خدا را میخواهد هم خرما را





    عبارت مثلی بالا در مورد آن دسته افراد حریص و طماع به کار می رود که بخواهند از دو نفع و فایده مغایر و مخالف یکدیگر سودمند گردند و حاضر نباشند از هیچ یک صرف نظر کنند . این گونه افراد از هر رهگذر حتی اگر به ضرر دیگران هم منتهی شود جلب نفع شخصی را از نظر دور نمی دارند .


     


    قبیل عرب هر کدام بتی به نام داشتند که با آداب مخصوص به زیارت آن می رفتند و قربانی تقدیم می کردند . معروفترین بت های سرزمین عربستان عبارت بودند از : هبل بر وزن زحل ، ود بر وزن رد ، بعل بر وزن لعل ، منت ، عزی ، سعد ، سواع ، یغوث ، یعوق ، که تقریباً کلیه قبیل عرب در زمان جاهلیت آنها را می پرستیدند و قربانی می دادند .


     


    علاوه بر بتهای مذکور صدها بت دیگر هم مورد ستایش و نیایش بود که ذکر اسامی آنها از حوصله و بحث این مقاله خارج است . اما جالب ترین بت پرستی ها که مورد بحث ما می باشد بت پرستی طایفه حنیفه بوده است زیرا کار جهل و انحطاط و گمراهی را این طایفه به جایی رسانیده بودند که بت معبود خویش را از آرد و خرما می ساختند و آن را می پرستیدند . در یکی از سال های مجاعه و قحطی که شدت گرسنگی به حد نهایت رسیده بود افراد قبیله حنیفه آن خدای خرمایی را بین خود قسمت کردند و خوردند !!


     


    پس از این واقعه در میان سایر قبایل عرب اصطلاح کل ربه زمن المجاعة رواج یافت و با تحریف و تصرفی که در این اصطلاح به عمل آمد عبارت فارسی هم خدا را می خواهد هم خرما را در میان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد.

    منبع:www.100100.ir

    
  • ۰۷:۳۹   ۱۳۹۳/۱۱/۴
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28195 |24368 پست
    هر چیز که خار آید یک روز به کار آید



    این مثل را بیشتر برای تشویق به صرفه جویی بكار می برند و می خواهند بگویند هر چیز اندك و بی اهمیت هم یك روز به درد می خورد .

    آورده اند كه …

    یك روز مردی روستایی با پسرش می خواستند از دهی به ده دیگر بروند پدر سفرهٔ نان را برداشت و گفت آب هم در صحرا پیدا می شود . وقتی از كوچه باغها می گذشتند در راه یك نعل آهنی افتاده بود ، پدر گفت : این را بردار كه به كار خواهد آمد . پسر گفت : پدر جان ، یك پاره آهن شكسته به چه كاری می آید ، به زحمت برداشتن نمی ارزد .

    پدر دید كه پسر هنوز زندگی را خوب نمی شناسد و به سختی نیفتاده و هر چیز كم ارزش در نظرش بی فایده می آید . دیگر حرفی نزد و خودش خم شد و نعل پاره را برداشت . رفتند و در آخر آبادی به دكان نعلبندی رسیدند ، پدر آن نعل را به نعلبند فروخت و دو پول گرفت و رفتند تا رسیدند به دوره گردی كه طبق گیلاس روی سرش گذاشته بود و می برد در ده بفروشد . پدر با آن دو پول ، یك مشت گیلاس خرید و در پاره كاغذی نگاهداشت و راه صحرا در پیش گرفتند .

    روز گرمی بود و در راه آب نبود و پسر تشنه بود و از راه رفتن خسته بود و پدر و پیش پسر همراه هم می رفتند ، پسر پرسید : بابا اینجاها آب نیست دهنم خشك شده ؟ پدر گفت : چرا ، آب هست به آن می رسیم ، وقتی پدر دانست كه پسر تشنه است ، یك دانه گیلاس به زمین انداخت . چون پسر به آن رسید آهسته گیلاس را برداشت و خورد . دهنش كه از تشنگی خشك شده بود ترو تازه شد . صد قدمی كه رفتند باز پدر یك دانه گیلاس به زمین انداخت و سپس آهسته آن را برداشت و خورد و همین طور ، هر صد قدم كه می رفتند پدر یك دانه گیلاس به زمین می انداخت و پسر بر می داشت تا گیلاسها تمام شد و به آب رسیدند و زیر درختی نشستند . پدر گفت : یادت هست كه گفتم نعل را بردار و گفتی به زحمتش نمی ارزد ؟

    پسر گفت : یادم هست . پدر گفت : دیدی كه من آنرا برداشتم و با پول آن گیلاس خریدم ؟ پسر گفت : دیدم .

    پدر گفت : من این گیلاس را برای تو خریدم اما یكجا به تو ندادم تا این مطلب را بفهمی .

    گیلاسها ۳۷ دانه بود و تو یكبار به خود زحمت ندادی كه آن نعل را از زمین برداری اما ۳۷ بار به خودت زحمت دادی و دانه دانه گیلاسها را برداشتی و دیدی كه نعل پاره كه در نظر تو خردو بی مقدار بود ، چگونه برای رفع تشنگی بكار آمد ، پس همیشه به یاد داشته باش كه هر چیز كه خوار آید ، روزی بكار آید .
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان