رمانی با عنوان «چشمهایم آبی بود»
محمدرضا کاتب رمان جدیدی به نام «چشمهایم آبی بود» توسط انتشارات نیلوفر منتشر کرد. کاتب، جزو نخستین نویسندگان نسل انقلاب است که دنبالهرو نویسندگان پیش از خود نشد و سبک و شیوهای متفاوت را آورد و موفق هم شد و مخاطبانی بسیار هم از بین روشنفکران و هم در بین مخاطبان عام پیدا کرد.
زندهیاد رضا سیدحسینی بارها به تمجید از آثار کاتب پرداخت. رمان «چشمهایم آبی بود» رمانی فراواقعی و در عین حال اجتماعی است كه در 297 صفحه نوشته شده است.
چشمهایم آبی بود
کاتب، برخلاف شیوه متعارف داستاننویسی در سالهای اخیر، شخصیتها را معرفی نمیکند. ماجراها هم پیوند بیواسطهای با تجربههای از قبل معلوم مخاطب ندارد. در این رمان، با آمیزهای از خشونت خانگی، هنر، تجربههای دردبار تن روبهرو هستیم. راوی به هیچ روی ذهنیت هیچیک از شخصیتها را قبول نمیکند. اما نمیتوان ادعا کرد که راوی با نگاهی عینی صحنه را توصیف میکند. آدمهای رمانهای کاتب نامتعارفاند. آنهم نه تکتکشان. چنین نیست که به طور منفرد، برای هرکدام از آنها هیچ بدیلی وجود نداشته باشد. مثلا در همین رمان تازه کاتب، هم لمپنها بدیل بیرونی دارند و هم اهالی محترم هنر یا جماعت روشنفکر. کار ویژه کاتب که او را از بازنمایی روابط بیرونی معاف میدارد، چینشهای تازه از صحنههای زندگی است. آدمها در وضعیتهایی قرار میگیرند که جز در بافت رمان مواجهه آنها با هم امکانپذیر نیست.
کتاب محمدرضا کاتب
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مادرم یک بار بهم گفته بود:
«دارم دنبال خوشبختی ام می گردم. ناکس باز رفته یک جایی خودش را گم و گور کرده. نمی دانم این دفعه دیگر خودش را شکل چی در آورده. جنس خوشبختی این طوری است که تا با چشم نبینی اش به دنیا نمی آید. هر بار به رنگی در می آید. باید زرنگ تر از او باشی تا بتوانی بشناسی اش.»
وقتی مادرم میخواست خودش را با آن وضع جلو چشم همه بُکشد، زیاد دیگر دور و برش نمی پلکیدم. خب ازش می ترسیدم. همان روزی که مطمئن شدم قصد کشتن خودش را دارد، دیگر برای من هم مرده بود. اگرچه کنارم روی آن صندلی چوبی هنوز نشسته بود و هی خودش را به خواب می زد. مادرم برای کارهایش دلیل های عجیب و غریب زیادی جور می کرد. و این میترا را بدجوری کفری کرده بود. چون یک بار بهم گفته بود:
«واقعاً برای نفهم بودن هیچ وقت دیر نیست. اگر هزار سالت هم باشد باز دیر نیست. به نظرم آن دختری که مادرت می گوید سال ها پیش گم کرده، دختری های خودش است. بچگی و دیوانگی خودش است که یک جا تو خانه ی تاریک بابات گم کرده و حالا دارد تو نور مفت کوچه دنبالش می گردد.»
کاربران محترم می توانید این کتاب را از فروشگاه اینترنتی شهرکتاب خریداری نمایید.
عنوان: چشم هایم آبی بود
دستهبندی: داستان ایرانی
ناشر: نیلوفر
سال انتشار: ۱۳۹4
تعداد صفحات: 297