نقل شده توسط دلداده جون عزیز که من مطالب رو در این تاپیک هم کپی می کنم: "
خوب همون اول باید یه چیزی بگم البته از فرک عزیز ممنونم که انقد خوب داستانو نقد کرد و حالا نکته اصلی من به یه چیزی دقت نکرده بودم اینکه من داستانو توی گوشی نوشتمو بعد وقتی متنو تو لپتابم ریختم یه سری چیزاش مثل فونتش یا راست چین چب چینش بهم ریخته بود من توی متنایی که مینویسم گاهی توی یه قسمت باید بپرم به چندساعت بعد یا چند روز بعد و اینو نمیتونم تو داستان بگم براهمین وسطش سه تا نقطه میزارم مثل این
...
و بقیه داستان ولی این بهم خورده بود و همین باعث شده بود مثل پرش بشه و یه سری چیزا گنگ بشه حواسم نبود پس برای این دفعه بعد از این فلش استفاده می کنم
این مشکل اول دیروز داشتم توضیح میدادم که طبق معمول برقا رفت آره خودم که چند بارداستانو خوندم به هین نکته هایی که تو گفتی رسیدم وب عد نشستم با دوستم به عنوان یه داستان نقدش کردیم به نکته های جالبی رسیدیم که دوست دارم به شما رفقام بگم
1-بزرگترین اشتباهی که کردم اینه که من انقد تو دااستا نفرورفته بودم واصن به این نکته توجهی نداشتم که شما داستان قبلی منو نخوندین داستان قبلبم درمورد میلادو نفسو مازیاره و انقد حواس پرت بودم اصن به این دقت نکرده بودم که ممکنه بعضی جاها گنگ بشه بعد با خودم گفتم که خوب یه خلاصه میدم تا بدونین چیشده خوب من اینجا خلاصه بدم خواندده که به من خبر نمیده من داستانتو می خوام بخونم که من خلاصه بهش بدم پس باید اصولی درست شه همونطور که فرک هم گفت اصن یه سری شخصیتا رو معرفی نکردم و از یه سری اتفاقات مثل زندان افتادن میلاد یا لال شدن نفس گفتم که خیلی گنگو پیچیدش کرده بود و اینم به خاطر همینه من خیلی حواس پرتم ببخشید چون دارم دوتا داستانو باهم پیش می برم
2-سوم اینکه چون من خودمو جای شخصیتا تصور میکنم برا همین خیلی یهو هیجانم زیاد میشه و به اصطلاح جوگیر میشم برا همین گاهی خیلی ااغراق آمیز میشه طوری که یه بار دوستم گفت اون طوری که تو نوشتی من الان انتظار داشتم یه اژدها هم به داستان اظافه بشه، ههه. باید بزارم داستان سیر خودشو بره و منم از دور مراقبش باشم ولی الان مثل یه کیک 4 طبقه شده که من میخوام از طبقه دوم شروع کرنم به خوردن
3-یه مشکل دیگم از قسمت چهارم به بعد داره میشه مشکلیه که من تو اکثرداستانام پیدامی کنم و رفیقم کچل شد از بس که به من گفت این مشکلو رفع کن اینکه همه شخصیت داستانام اصلیا علل خصوص دخترا شبیه خودم دارن میشن حالا شما که باخود من آشنا نیستین ولی به هر کی گفتم گفت دلارا کپ خودته البته نه فقط دلارا همه شخصیتا به مرور که پیش میریم همه شبیه من میشن برای مثال شخصیت دلداده و دلارا باید زمین تا آسمون باهم فرق داشته باشه ولی الان که تا حدودی دارن شبیه هم میشن درسته خواهرنو یه شباهتایی دان نه من منظورم چیزای خصوصی تره مثلا یه سری رفتارا یا چیزای دیگه حتی یه بار دوستم که داشت یکی از داستانامومی خوند گفت که این دوتا با اینکه جنس مخالف همدیگنو کلا خصوصیاتشون باهم فرق داره مثل هم حرف میزنن و مثل هم رفتار می کنن اونم به طور دیوانه بار درسته که میگن انسان از دوستاش یااونایی که باهاشون درارتباطه شکل اونا میشه ولی واقعا گاهی انقد شباهتم خوب نیست یعنی انگار دو تا منم با کمی تفاوت یکی یکم مردونه تر یکی یکم زنونه تر
4-یه تیکه هایی از داستان دارم داستانو لو میدم اونم خیلی بد یا مثلا معماهای کوچیک که بی خود جون داستانو میگیره یعنی مثل اینکه چند تا سبد یه رنگ برابچه بزارمو بگم اون صورتیه رو بردار درصوورتی که همش صورتیه بی خود خواننده رو گمراه میکنه مثلا قسمت اول عروسی دلارا اینکه بابا ارمیا پاشد و تلفونو دستش گرفتو به یه نفر زنگ زد نه این وقتش نبود جاشم نبود
5- یه مشکل دیگم هست مشکل که نه راستش نمیدونم اسمشو چی بزارم اینکه ااز گنده گویی استفاده می کنم و از یه سری کلمات قلمبه و نامفهومو جایگزین کلمات ساده می کنم که فرک توی تایپیک چگونه نویسنده شویم گفت که اینم خواننده رو گمراه می کنه و مثلا از شخصیتا فیلسوف میسازه
خیلی سرتونو درد آوردم ببخشید نمیدونم چرا اینارو گذاشتمو الکی خودمو ضایع کردم ولی خیلی حال داد با دوستم تاچهار صبح یواشکی دراین باره حرف میزدیم آقا خلاصه خیلی حال داد هفته ای یه بار یه چی بدید من خودمو نقد کنم یه دلیل دیگم مونده که به خاطر اون این همه مشکلات پیش اومده ولی اونو نمیگم میخوام ببینم میتونید پیداش کنید البته مطمئنم که نمیتونید چون نمیشه آدمارو از روی دوتا استیکرو نوشته شناخت مگه اینکه توداستان فرو بریدالبته خواستن تونستن است بازم مرسی از همتون قسمت جدید گذاشتم بیاید همه باهم بشینیم نقدش کنیم ببخشید کافه روشلوغ کردم پس بریم سراغ قسمتای جدید