۱۸:۴۲ ۱۳۹۵/۷/۱۸
( کافه چی پرسید از من میل داری از چه چیز
صفحه ی نوشیدنی ها باز شد بر روی میز )
خسته در اطرف با غم می کنم قدری نگاه
کافه ای تاریک و ساکت، پرتو کمرنگِ ماه
نغمه ای آرام از موسیقیِ تلخی غریب
کافه ای تاریک و خوشبو، با تصاویری عجیب:
عکسِ چشمانِ سیاهِ دختری پشت نقاب
عکسِ یک گلبرگ خشکیده، میانِ یک کتاب
عکسِ اشکی سرخ در پستوی چشمانی سیاه
عکسِ ماهی تکه تکه، عکس چشمی رو به راه...
( کافه چی پرسید از من میل داری از کدام
مانده بودم باز ساکت، بی صدا و بی کلام... )
رفت یادم در پسِ آن روزهای خوب و دور
خاطراتی کرد، کم کم از خمِ ذهنم عبور
پیچکِی مواجِ از مو و سکوتِ سختِ من
لرزشِ یکریزِ جسمم ،در میانِ رختِ تن
چاله ی چشم تو و پایِ دوچشمِ خسته ام
افت و خیزِ مَردُم چشم و زبانِ بسته ام...
رنگ رنگِ باد و باران و گیاه و آسمان
جمع بود انگار در چشمان تو در یک زمان...
موسم خوبِ بهار روی زیبای تو بود
عطر رازآلود دستت، هوش را از سر ربود...
( از میان لیست، دستم سوی چای تازه رفت
کافه چی قدری نگاهم کرد و با خمیازه رفت... )
چای و فنجان و تو و آهِ من و افسوس تو
غصه ی پیدای چشمانم، غمِ محسوس تو:
«انتهای راهها یک روز پیدا می شود
هر دلی یک روز در خود سرد و تنها می شود»
لعنت یکریز من بود و غم و حرف از وداع
حمله ی یکباره ی ماتم به قلبی بی دفاع
در سکوت و بغض، چای هر دو فنجان سرد شد
نغمه ی آرام موسیقی سراسر درد شد...
حرکتِ در بود و رفتی و من و فنجان و میز
سالهای سال در بهتِ وداعت اشک ریز
عکس اشک سرخ گویی عکسِ چشمان من است
عکس ماه تکه تکه ، ماه تابان من است...
( کافه چی فنجان چایی را به لب ، لبریز کرد
سالها می بیند او این چای ها را سرد سرد )