یک افسانه صحرایی، از مردی میگوید که می خواست به واحه دیگری مهاجرت کند و شروع کرد به بار
کردن شترش. فرشهایش، لوازم پخت و پز، صندوق های لباسش را بار کرد. و حیوان همه را پذیرفت.
وقتی می خواستند به راه بیفتند، مرد پر آبی زیبایی را به یاد آورد، که پدرش به او داده بود.
پر را برداشت و بر پشت شتر گذاشت.
اما با این کار، جانور زیر بار تاب نیاورد و جان سپرد.
حتما مرد فکر کرده است: “شتر حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند.
مدیر مجله جادوی کلمات
www.jadoykalamat.tk