خانه
کاور مهرنوش
مهرنوش
عکس پروفایل مهرنوش

 


چگونه با پدرت آشنا شدم؟

 نامه شماره 19

 مونا زارع

شوهر مدافع!

تو عمه مستوره را یادت نمی‌آید اما زمان حیاتش طوری ماندگار بود که هنوز هم فرورفتگی محل نشستنش روی مبل خانه مانده. زنی استخوانی و زرد رنگ ۲۰ کیلویی که این توانایی را داشت وقتی نفسش را در سینه حبس می‌کند بشود ۲۳ کیلو. آن روز هم طبق معمول با چمدانش جلوی در خانه ما ایستاد و وقتی بابا در را باز کرد چمدانش را روی زمین انداخت و با صدای لرزانش گفت: «این‌بار می‌خوام طلاق بگیرم داداش!» این را که گفت دستم را کوباندم روی پیشانی‌ام. زن‌ها وقتی به برادرشان این‌قدر غلیظ می‌گویند «داداش» یعنی قرار است برادرشان سپر بلا بشود در برابر شوهر بی‌شعورشان. عادت داشتیم عمه ماهی یک بار بیاید قهر و دعواهای خودش و شوهرش را بازسازی کند و وسطش از ضعف زرد شود و پوستش به استخوانش بچسبد و دستگاه اکسیژنش را بگذارد تا کمی باد کند. اما این‌بار گفت وکیل گرفته است. یک فعال حقوق زنان که حق و حقوقش را خوب می‌داند و رو به بابا گفت: «امروز میاد این‌جا داداش». این‌قدر هم محکم می‌گفت داداش که آب گوشه دهانش سُر می‌خورد و می‌ریخت بیرون! داشتم فکر می‌کردم حالا یکی از این زن‌های فعال حقوق زنان که موهایشان را پسرانه زده با کت و شلوار زنگ را بزند و حق و حقوق عمه را هم بگیرد، این رشته نخ که عمه ما باشد هر حقی هم بگیرد با این بی‌جونی فقط می‌تواند حقوقش را قاب کند بزند به دیوار! دوساعت بعد روبه‌رویمان نشسته بود. آقای صولت! پسری با دستمال گردن که چشم‌هایش را پشت عینک گردش ریز کرده بود و نور چراغ افتاده بود لابه‌لای موهای کم پشتش. پرونده‌ شکایات عمه را بالا پایین می‌کرد و نفس‌های عمیقی می‌کشید و بعدش یک فوت می‌کرد که یعنی طرف چقدر کثافت است. لنگش را طوری روی هم انداخته بود که کف کفش روبه‌روی صورتمان بود. درواقع تلنباری از اعتمادبه‌نفس که آدمیزاد معمولی با عادی‌ترین حالت ممکن در یک ظهر کسل تابستانی هم دلش می‌خواست زنش شود، چه برسد به من! پرونده را کوباند زمین و صدایش را انداخت در گلویش و گفت: «زنان سرزمینم تا به کی؟ مستوره استقلالت را چه کسی لگد کرده؟» تکه سیبی که دهانم بود قورت دادم و میان حرف‌هایش داد زدم «درود به شرفت» سرتاپایم را نگاه کرد و صدایش را یک هوا بالاتر برد و ادامه داد: «مستوره طلاقت رو می‌گیرم! شما زن‌ها باید عشق کنید، آزاد باشید!» بابا پشت کت صولت را گرفت و کشاند پایین تا کوتاه بیاید، چون بدن عمه مستوره تحمل این همه خوشحالی را ندارد و ممکن است با هر رعشه وسط خانه از هم بپاشد. تکه بعدی سیب را به صولت تعارف کردم. سیب را گرفت و گفت: «چه بانویی!» به نظرم بعد از ۱۸ مورد ناکام، آن‌قدر ضیق وقت داشتم که نخواهم حاشیه بروم و گفتم: «من عاشق مردای مدافع زنانم. در این حد که دلم می‌خواد هرطور شده زنشون شم!» بابا از دور با دستش اشاره داد خفه‌ام می‌کند اما صولت خودش را به جلوی مبل سُر داد و گفت: «واو! چه زن شجاعی! واو! بهترین کیس ازدواج!» لحظه‌ای سکوت خانه را فرا گرفت و فقط صدای سابیده شدن مفاصل عمه مستوره به گوش می‌رسید. خیار نصفه در دهان بابا ماسیده بود و همگی به صولت خیره شده بودیم. عینکش را جابه‌جا کرد و گفت: « فقط این‌که بانو من با مامانم زندگی می‌کنم، مشکلی که نیست؟» اصلا فکرش را نمی‌کردم این‌قدر شیک و با عزت نفس ازدواجم شکل بگیرد. زبانم بند آمده بود و با سرم اشاره دادم خیر. دو دستش را به هم سایید و ادامه داد: ‌«یعنی خب با وجود مامان تو نمی‌تونی کار کنی! یعنی کاری که درخور تو پری دریایی باشه سراغ ندارم!» بابا کوباند پشت کمر صولت و با دهان پر از خیارش گفت: «پری دریایی عمته!» کمی وا رفتم اما به ازدواجش می‌ارزید و باز با سرم تأیید کردم. صولت صدایش را پایین‌تر آورد و ادامه داد: «فقط این‌که با قفل در که مشکل نداری؟به هرحال زن منی مال منی!» قبل از این‌که تاییدی بکنم صولت گفت: «خداروشکر مچ دستت هم ظریفه لازم نیست خیلی محکم ببندمشون نرسه به تلفن!‌ای جانم» هر لحظه منتظر بودم بابا یقه صولت را بگیرد و از خانه بیرون بیندازد که عمه مستوره دستگاه اکسیژنش را به سمت صولت پرت کرد. هرچند به‌خاطر لرزش دست‌های عمه، دستگاه خطا رفت و افتاد روی جفت زانوهای من اما به فرار صولت می‌ارزید. عمه همچنان خانه ما مانده بود و من با زانوهای شکسته نمی‌توانستم حتی تا سر کوچه شوهریابی بکنم که کسی با پای خودش آمد... فعلا - مادرت


+
نظرات کاربران:

بهزاد لابی

 گفتم: «من عاشق مردای مدافع زنانم. در این حد که دلم می‌خواد هرطور شده زنشون شم!»


عالی (Y)

3     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۰:۵۷
بهزاد لابی
mona mona

ممنون مهرنوش جان از زحمتي كه ميكشي گلم

يه اعترافي كنم Smiley79

چند روزه وقت نكذدم قسمتهاي جديد رو بخونم بايد يباره بشيم و اين چند قسمت آخر رو بخونم Smiley9

3     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۰:۵۸
mona mona
نازلی جون

من با زانوهای شکسته نمی‌توانستم حتی تا سر کوچه شوهریابی بکنم

اینو باید برای بازاریاب های تنبل شرکت بخونم

15


3     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۱:۰۳
نازلی جون
مهرنوش

ممنون دوستای عزیزم، مونا جون شبا قبل از خواب بخون، خیلی خنده داره 

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۱:۲۹
مهرنوش
mona mona

چشم حتما عزيزم 

0     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۱:۳۶
mona mona
راحله

ممنون مهرنوش جون، من تقریبا هر روز میام این داستان رو می خونم می رم

8

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۱:۴۵
راحله
روشنک ا

 بابا از دور با دستش اشاره داد خفه‌ام می‌کندSmiley15

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۱:۵۰
روشنک ا
مهرنوش

ممنون :-)

0     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۲:۰۸
مهرنوش
lidaa1

خیلی باحال بود مهرنوش جوووون

بسی روحم شاد شد خخخخخخ

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۴:۳۹
lidaa1
آهو

صدایش را انداخت در گلویش و گفت: «زنان سرزمینم تا به کی؟ مستوره استقلالت را چه کسی لگد کرده؟» تکه سیبی که دهانم بود قورت دادم و میان حرف‌هایش داد زدم «درود به شرفت» 15

3     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۴:۴۲
آهو
مهرنوش

ممنون لیدا جون و آهو جون :-)

0     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۵:۰۹
مهرنوش
مریم-ش

خیلییی قشنگ بود دوست داشتم قسمتای قبلی یا بعدی هم داره؟ اگه آره، کجاست؟

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۵:۵۷
مریم-ش
مهرنوش

مریم-ش عزیز، آره داره، همه ی قسمت ها رو توی یک تاپیک به همین اسم (چگونه با پدرت آشنا شدم) گذاشتم که می تونید بخونید .

1     ۱۳۹۴/۱۰/۶   ۱۶:۰۷
مهرنوش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان