خانه
کاور مهرنوش
مهرنوش
عکس پروفایل مهرنوش

 


چگونه با پدرت آشنا شدم؟

 نامه شماره 20

 مونا زارع

خدای منچ!

حالا من یک مادر دورافتاده از فرزندش هستم اما عزیزم تو واقعا چه بیکاری هستی که 20 نامه من را تا امروز خواندی؟! درست مثل همان ‌روزهای من که با دو زانوی گچ گرفته آن‌قدر در کنار عمه مستوره در خانه بیکار مانده بودم که اگر هر چند ساعت جفتمان لاشه‌مان را از این پهلو به آن پهلو نمی‌کردیم، بوی ماندگی‌مان خانه را برمی‌داشت. راستش شوهر عمه مستوره این‌بار واقعا گند کاشته بود. آن هم یک گند ۸۰ کیلویی. جدی عمه را جا گذاشته بود و برای خودش یک زن ۸۰ کیلویی پیدا کرده بود. عمه هم از شدت نرمی استخوان گوشه خانه می‌نشست و استخوان‌هایش را فرم می‌داد و نق می‌زد که مگر چه کم داشته! آن‌شب هم من و عمه در خانه تنها مانده بودیم و دراز کشیده بودیم که همین سوال را پرسید. «مگه من چی کم داشتم؟!» یکی از پاهای گچ گرفته‌ام را انداختم روی دسته مبل و گفتم «دمبه عمه!۸۰ کیلو» بالشتش را به سمتم پرت کرد و ماسک اکسیژنش را روی صورتش گذاشت و شروع کرد فحش دادن. طفلک نمی‌دانست وقتی از زیر آن ماسماسک فحش می‌دهد فقط یک دور فحش‌هایش توی گوش خودش می‌پیچد و برمی‌گردد توی دهان خودش! جفت پاهای گچ گرفته‌ام را کوباندم روی زمین تا سیمین دختر همسایه پایینی بفهمد باید بیاید بالا و حوصله سررفته‌ام را هم بزند. زنگ خانه را زد. نخ وصل شده به در را کشیدم و در باز شد. سیمین با یک جعبه همراه پسر گردن درازی روبه‌روی در ایستاده بود. پسرخاله‌اش امیر با صورت کک‌مکی و موهای آشفته‌ای که روی پیشانی‌اش ریخته بود. سیمین جعبه را جلویم گرفت و با ذوق همیشگی‌اش گفت: «اومدیم منچ‌ بازی کنیم. امیر خدای بازیه». چهار نفر آدم بالغ نشسته بودیم دور یک مقوای ۱۰ در ۱۰ سانتی که یک مشت پیسبیلَک رنگی ریخته شده وسطش را با نهایتا 6 حرکت این‌ور آن‌ورشان کنیم و خوشحال بودیم امیر خدای این مسخره‌بازی ‌است! امیر به غیر از این‌که مهارت داشت چیزی به اسم کرم هم داشت! با هر حرکتی مهره‌ام را می‌زد و بعدش چنان شعفی پیدا می‌کرد که یک دور روی زمین می‌خوابید و زبانش را بیرون می‌آورد و دست‌هایش را می‌کوباند در شکمش. نمی‌دانم چرا پسرها تصور می‌کنند اگر دختری را در بازی خرد خاکشیر کنند و بعدش قر بریزند و زبان‌درازی کنند، جذاب‌تر می‌شوند و دخترها عاشق‌شان می‌شوند که خب درست فکر می‌کنند و من عاشقش شدم! دور ۲۵ بازی بودیم که بازهم امیر برد و شروع کرد به قهقهه زدن. سیمین مقوای منچ را کوباند توی صورت امیر و هر سه نفرمان با صورت‌های کش آمده‌مان به پشتک زدن‌هایش نگاه می‌کردیم که عمه از زیر ماسکش گفت «شبندی!» امیر سرجایش ماند و گفت: «چی؟!» شانه‌های عمه را ماساژی دادم و گفتم: «میگه شرط‌بندی!» امیر چند لحظه خیره ماند و هری زیر خنده زد. اشک گوشه چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: «قبوله. سر هر چی!» احساس کردم وقتش است خودم را نشان بدهم. یعنی مطمئن بودم عمه از عشقم به امیر خبردار شده و می‌خواهد زیرپوستی خدمتی به ازدواجم بکند. تاس را توی دستانم چرخاندم و سعی کردم یک خنده اغواگرانه تحویلش دهم و گفتم «هر کی ازت برد زنت میشه!» سیمین دهانش را تا پس کله‌اش باز کرد و کوباند به شانه‌ام و گفت «همینه! ایول» امیر نگاهی به زانوهای شکسته من و دهن بی‌دندان سیمین و اسکلت مرتعش عمه مستوره کرد و آب گلویش را قورت داد و مقوای منچ را کوباند روی زمین و گفت: «قبول!» هر چهار نفر خیز برداشتیم روی بازی و تاس اول را انداختیم. برای جلوگیری از تقلب تاس را می‌انداختیم روی هیکل عمه تا با لرزش‌هایش تکان بخورد و عدد معلوم شود. امیر 6 آورد. سیمین نفر دوم بود. خوب پشت سر امیر راه افتاده بود. حالا هیچ‌وقت لی‌لی را از وسطی تشخیص نمی‌داد اما پای شوهر که وسط آمده بود هوشش به کار افتاده بود! بعد از سیمین نوبت من بود. بالاتر از دو هم نمی‌آوردم و کله‌ام داغ کرده بود اما فرشته نجاتم عمه بود که مهره‌های سیمین را زد. چشمکی به عمه زدم چون یک مهره با امیر فاصله داشتم. داشتم به شام عروسیمان فکر می‌کردم که چقدر قشنگ می‌شود با امیر نوشابه‌هایمان را ضربدری دهان هم بگذاریم و به دوربین چشمک بزنیم که عمه مهره‌ام را زد! عمه برده بود. جیغی زدم که موهای امیر از روی پشانی‌اش بلند شد. امیر آب گلویش را قورت داد اما طمع عمه بیشتر از این حرف‌ها بود و قبل از بازی خبر ازدواجش را برای فامیل فرستاده بود. امیر برای یک شب شد شوهرعمه ما! یعنی همان شب عروسی عمه از شدت خوشحالی و اصرارش بر رقصیدن دنده‌هایش از هم پاشید و از دستش دادیم اما هنوز سروکله پدرت پیدا نشده بود که... تا بعد - مادرت


+
نظرات کاربران:

شهرزاد2

«دمبه عمه!۸۰ کیلو»

151515

5     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۳:۲۷
شهرزاد2
آهو

امیر نگاهی به زانوهای شکسته من و دهن بی‌دندان سیمین و اسکلت مرتعش عمه مستوره کرد و آب گلویش را قورت داد و مقوای منچ را کوباند روی زمین و گفت: «قبول!»

3     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۳:۴۵
آهو
بهزاد لابی

داشتم به شام عروسیمان فکر می‌کردم که چقدر قشنگ می‌شود با امیر نوشابه‌هایمان را ضربدری دهان هم بگذاریم و به دوربین چشمک بزنیم که عمه مهره‌ام را زد! عمه برده بود. 

:))

2     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۴:۵۸
بهزاد لابی
نازلی جون

عالی

16

1     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۵:۲۳
نازلی جون
ارغوان

تو واقعا چه بیکاری هستی که 20 نامه من را تا امروز خواندی؟!

15

1     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۵:۴۳
ارغوان
سپیده

اسمش از همه چی خنده دار تره خدای منچ!!!;-) 

2     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۵:۴۷
سپیده
مهرنوش

ممنون از همه ی دوستای گلم، قسمت بعدی چهارشنبه منتشر می شه :دی

1     ۱۳۹۴/۱۰/۷   ۱۹:۲۶
مهرنوش
پرستو ♥

نوشابه‌هایمان را ضربدری دهان هم بگذاریم و به دوربین چشمک بزنیم

0     ۱۳۹۴/۱۰/۹   ۱۱:۳۳
پرستو ♥
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان