بار دیگر دل به یادت بی قراری می کند
با غم تو در درونم دل سواری می کند
باز امشب مثل هر شب بعد باران مرده ام
در پشت پنجره ای رو به خیابان مرده ام
من و یاد آن نکاهت در زیر بارانی که نیست
میشوم خیس خیالت در خیابانی که نیست
گریه دارم شانه ات دیوانه پیش دیگری ست
قصه این دیگری بر جانم نیش دیگری ست
قدر هق هق کردن حتی شانه نیست دیگر
غیر تابوت روی شانه جایی نیست دیگر
من و تو عابران یک مسیر پر خطر بودیم
مهره های بازی یک جمع مختصر بودیم