شام آخر
عشق تو مرا دیگر به جزء تردید نیست
با جور و جفای تو به جزء تهدید نیست
با یاد تو در محبس خود پیر شدم من
در اتاقی که به جزء نور خورشید نیست
اما لحظه دیدار تو یک حادثه ی عالی بود
افسوس جای تو در زندگی ام خالی بود
درون خاطرات ام من و یاد ات اسیریم
درون چهره هر کس به دنبالت سرابی بود
من و تو عابران یک مسیر پر خطر بودیم
یا مهره های بازی یک جمع مختصر بودیم
مهمان ناخوانده به مهمانی نا خواسته ای
شام آخر به سر سفره بال دو کبوتر بودیم