خانه
102K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۴:۲۵   ۱۳۹۵/۱۲/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان  این من و این تو


    قسمت پنجم

    بخش چهارم




    این تو ( مهسا ) :
    صبح زودتر بیدار شدم تا اگر مهتاب خواست بره باهاش برم ، شاید بتونم شرف رو یک بار دیگه ببینم ...
    ولی مهتاب حاضر شد ,,خیلی هم به خودش رسید ,,

    گفتم : بذار منم بیام همراهت باشم ...
    گفت : نه خواهر جان تو باش من زود میام بهت میگم چی شد . زشته تو رو با خودم ببرم مجید هست دیگه و با مجید میرم ...
    من اون روز خونه بودم و مامان هم سر کارش بود از پشت حصیر حیاط مدرسه نگاه می کردم بچه ها داشتن بازی می کردن از اینکه اونا بعد از هرتعطیلی می رفتن خونه شون .. .و من محکوم بودم اونجا بمونم بهشون حسودیم شد ... و سخت دلم گرفت ...
    هنوزم دلم می خواست از اون قفسی که یک عمر بهش محکوم شده بودم فرار کنم ... نمی دونستم مهتاب چیکار کرده بالاخره شرف خان براش کاری پیدا کرده یا نه ؟
    اگر مهتاب هم می رفت سر کار ما می تونستیم یک خونه اجاره کنیم و از این وضع خلاص بشیم ...

    به فکرم رسید بهش زنگ بزنم ...
    گفتم : سلام خوبی چی شد رفتی سر کار ؟
    گفت : هنوز که نه قراره الان راه بیفتیم میام خونه برات تعریف می کنم الان نمی تونم حرف بزنم ...
    تا بعد از ظهر نه از مجید خبری بود نه از مهتاب ...
    مامان که به نبودن اونا تا شب عادت داشت ... ولی من هر لحظه اش برام یک عمر گذشت ..

    با مامان رفتیم و کلاسها رو تمیز کردیم و برگشتیم ... تا بالاخره غروب بود که سر و کله ی اونا پیدا شد خوشحال و خندون با یک جعبه شیرینی اومدن داشتن با هم حرف می زدن ...

    با کنجکاوی رفتم جلو و پرسیدم : چی شد ؟ تعریف کن ببینم  ...
    مهتاب گفت : روز خیلی خوبی بود اولا من رفتم سر کار و از فردا شروع می کنم دوما شیدا هم امروز سر کار بود خیلی دختر خوب و خونگرمیه ...

    من تو دفتر شرف خان نشستم و اونا کار می کردن تا نزدیک ظهر با شرف خان رفتم و اون منو برد توی یک آزمایشگاه خیلی عالی مثل اینکه از قبل صحبت کرده بود ...
    خیلی راحت و آسون منو پذیرفتن ... انگار خرش خیلی میره ... مدارکم رو خواستن که بهشون دادم و فرم پر کردم ... خلاصه از فردا من توی ... آزمایشگاه دکتر صدری کار می کنم ... همین ... بگین مبارکه ... حالا شیرینی بخورین ....

    مهسا به خدا چه خواهر و برادری ,, خیلی خوب و مهربونن مگه میشه آدم اینقدر پولدار ,, ولی این اندازه بی تکبر باشه ... شیدا یک جوری بود که اگر خونه اش نرفته بودم فکر می کردم مثل ماست ...
    مجید گفت : .خوب شرف هم همینطوره ... خیلی آدم خوب و ساده ایه برای همین مظاهری بهش اعتماد نمی کنه همه ی کارو دست اون بسپره خودش نظارت می کنه ...
    به اونم مثل من حقوق میده ... حتی به شیدا هم حقوق میده البته چند برابر حقوق من ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان