داستان این من و این تو
قسمت سیزدهم
بخش پنجم
دیدم مهسا با چشم گریون و پریشون برگشت ...
دلم براش سوخت ... با حرفایی که از رعنا شنیده بودم ... با خودم گفتم حتما کسی داره اونو اذیت می کنه ...
بهش گفتم : من جاتون هستم ...
کمی بعد دوباره تلفنش زنگ زد و اون باز با عجله رفت بیرون ...
ولی از همون دم در صدای فریادش اومد که داشت با کسی جر و بحث می کرد ...
و این بار مدت زیادی طول کشید تا برگشت ... ولی خیلی پریشون تر و غصه دار تر ...
هر چی بهش گفتم : من کار شما را انجام میدم قبول نکرد ...
شرکت که تعطیل شد و همه رفتن اون سرش پایین بود و به میز خیره مونده بود ...
رفتم جلو و پرسیدم : خوبین ؟
گفت : چیزی شده آقا سینا ؟
گفتم : از من نپرسین همه رفتن ... نمی خواین برین ؟
از جاش بلند شد و کیفشو برداشت ... و راه افتاد ...
خیلی خراب بود تا حالا اونو این طوری ندیده بودم ...
گفتم : می خواین کمکتون بکنم ؟
گفت : نه ...
ولی چند قدم که رفت برگشت و ناامیدانه گفت : اگر شما پدری داشتین که .... ولی حرفشو خورد و من متوجه شدم اون کسی که اون روز هم اونو زده بود پدرش بوده خیلی ناراحت شدم کسی حق نداره دست روی دخترش دراز کنه
برای همین گفتم : پدرتون شما رو می زنه ؟
با تعجب گفت : این چه حرفی بود زدین ؟ ... چرا گفتین ؟ ... من پدر ندارم ...
جا خوردم ...
فورا گفتم : عذر می خوام ... خیلی ببخشید ...
گفت : نه اشکالی نداره ولی دلم می خواد بدونم چرا همچین برداشتی کردین ...
گفتم : تو رو خدا فراموش کنین ... فقط دیدم ناراحت هستین ... اشتباه کردم و معذرت هم خواستم دنبالشو نگیرین ... من کار دارم باید برم ...
یک کم اومد جلو تر و نزدیک من ایستاد و گفت : شما گفتین کمکم می کنین . با من میاین بریم تا حساب یک نفر رو بذارم کف دستش ..
گفتم ..نه والله من اهل این کارا نیستم ...
گفت : میشه یک کم بشینین ...
نشستم ... اونم نشست روبروی من و گفت : پدر من مرد عیاشی بود و ما رو ول کرد و مادرم ما رو بزرگ کرده ..
اونم زن گرفت و شنیدیم چهار تا بچه داره ... حالا بعد از شانزده سال اومده سراغ ما میخواد منو ببینه ... من باید چیکار کنم ؟
سوالم از شما این بود ... اگر پدری داشتین خدای نکرده این کارو با هاتون کرده بود الان چیکار می کردین ؟
ناهید گلکار