داستان این من و این تو
قسمت هفدهم
بخش سوم
نزدیک صبح شده بود ... با بهتر شدن حال اون همه رفتن و من و نسرین خانم کنارش موندیم ... رعنا خواب بود ...
نسرین خانم صورت قشنگ و معصومی داشت ... به نظر می رسید زن با شخصیت و مهربونیه ....
به من گفت : آقا سینا متوجه نشدم چرا اینقدر رعنا به شما وابسته شده ؟
گفتم : به خاطر مشکلاتشون گاهی با من حرف می زنه ...
گفت : ولی اون به شما علاقه داره ... من امشب اینو فهمیدم ...
با خجالت گفتم : بله همینطوره ...
گفت : شما هم بهش علاقه دارین ؟
همینطور که سرم پایین بود گفتم : بله ...
سرشو تکون داد و چشم هاش پر از اشک شد ...
و گفت : نتونستم از امانتی خواهرم مراقبت کنم ... اون از مادرش بیشتر آسیب دید ...
من سکوت کردم ... اونم حرفی نزد ... هوا که روشن شد نسرین خانم هم خوابش برد ...
چیزی که توجه منو جلب کرد این بود که نسرین خانم حتی یک کلمه از پوری حرف نزد و یا بدگویی نکرد ... و این نشون می داد که مادر رعنا هم باید چنین شخصیتی داشته باشه که اینطور زود میدون رو خالی کرده بود و زندگی خودشو واگذار یک زن دیگه .....
من باید می رفتم سر کار منتظر بودم رعنا از خواب بیدار بشه ...
که پرویز خان سراسیمه اومد ...
تا چشمش به من افتاد پرسید : چی شده زنیکه ی بی همه چیز چیکار کرده بچه ی منو ؟
نسرین خانم بیدار شد فکر کردم الان یک اتفاق بد دیگه میفته ...
ولی اون نگاهی به پرویز خان کرد و بلند شد و از اتاق رفت بیرون ...
من گفتم : سلام کی اومدین ؟
گفت : شنیدم اومده خونه ی شما ... حالش چطوره ... من پدر اون زنیکه رو در میارم ... صبر کن طلاقش میدم اگر ندادم نامرد روزگارم ... پدری ازش در بیارم مرغ های آسمون به حالش گریه کنن . کثافت دست رو دختر من بلند می کنه .....
گفتم : پس حالا که شما اومدین من برم سر کار . لطفا به من خبر بدین ...
اون دستشو گذاشته بود روی سر رعنا و نوازشش می کرد ولی اون بیدار نشد ...
و من در حالی که تمام روح و قلبم پیش رعنا بود رفتم ...
ناهید گلکار