داستان این من و این تو
قسمت هجدهم
بخش دوم
اون روز به محض اینکه برگشتم خونه تا رسیدم رفتم تو تختم و خوابیدم ...
نمی دونم چقدر زمان گذشت که باز بابا با همون لحن خشن صدا زد سینا .... سینا ... سینا ... بلند شو برای پرویز خان اتفاقی افتاده بلند شو ...
از جام پریدم و در حالی که هنوز خواب آلود بودم نگاه کردم هرسه نفر جلوی در اتاق من وایستاده بودن ...
گفتم : چی شده ؟
سارا گفت : زنگ بزن به رعنا از بس گوشیت زنگ خورد من اونو بردم بیرون بیدار نشی . ولی رعنا ده بار زنگ زد ، ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه جواب دادم می گفت به تو بگیم که بابام و پوری بد جوری دعوا کردن ...
گفتم : بده من گوشی رو ...
سارا گوشی رو داد به من و کنارم روی تخت نشست و بابا و مامان همون جا وایستادن و زل زدن به من .....
زنگ زدم به رعنا ...
گفتم: چی شده ؟ اول بگو چه اتفاقی برای پرویز خان افتاده ؟
گفت : پوری و بابا بد جوری دعوا کردن کتک کاری شده و بابا پوری رو هل داده و اونم سرش می خوره به تیزی دیوار و خیلی عمیق می شکنه ....
بابا زنگ می زنه به اورژانس و اونو می بره بیمارستان ...
سرش چند تا بخیه خورده ... از همون جا رفته کلانتری و از بابا شکایت کرده و بابا رو گرفتن ...
من و بچه ها جلوی کلانتری هستیم ...
گفتم : می خواهی بیام تو رو بیارم خونه ی خودمون که از ماجرا دور باشی ؟
گفت : نه دلم طاقت نمیاره الان شرف خان داره سند می ذاره اونو بیاریم بیرون ... تا دادگاه تشکیل بشه ...
گفتم : کاری از دست من بر میاد ؟
گفت : نه بهت خبر میدم زنگ می زنم ...
گوشی رو که قطع کردم ...
بابا گفت : چی بهت گفتم آقا سینا ؟ دیدی بابا ؟ همونی شد که گفتم شتر سواری دولا دولا نمیشه .....
جواب دادم : چیکار کنم باور کنین من دخالتی نمی کنم ... الان تو رو خدا به من کار نداشته باشین شما خودت دیشب اصرار نمی کردی رعنا اینجا بمونه ؟ دلت براش نمی سوخت ؟ خوب منم مثل شما ...
ولی اون تا آخر شب منو نصیحت می کرد ، ول کن من هم نبود ...
ناهید گلکار