داستان این من و این تو
قسمت بیست و چهارم
بخش دوم
حالا چه حالی داشتم خدا می دونه و بس .
بدنم مور مور می کرد و احساس می کردم سرم به شدت درد گرفته ... یک لحظه فکر احمقانه ای به سرم زد و دلم می خواست دستشو بگیرم ... ولی زود پشیمون شدم ...
وقتی رسیدیم رعنا و سارا اومدن به استقبال من . خیلی با گرمی منو پذیرا شدن حتی مامانش خیلی با مهربونی با من رفتار کرد ...
اون زنی بود با قد کوتاه و لاغر ... ولی خیلی زبر و زرنگ و خوش سر و زبون و مهربون ...
ولی مرتب از رعنا تعریف می کرد و می گفت : ماشالله خیلی خواستنی و شیرینه ...
شام امشب رو با هم درست کردیم برای همین اینقدر خوشمزه شده ...
با حسرت به خانواده ی سینا نگاه می کردم . باباش برخلاف مادرش مردی قد بلند و چهارشونه بود درست مثل سینا ... کمی بد اخلاق به نظر می رسید ولی صورتش نشون می داد که آدم خوب و شریفیه ...
اون خیلی زود شام خورد و رفت به اتاقش و ما رفتیم تو مهمون خونه ، سارا برای ما میوه و آجیل گذاشت ... اونم شکل سینا بود قد بلند و خوش هیکل ... و خوش صورت با موهای مشکی بلند که دورش ریخته بود ...
سارا از من پرسید : مهسا جان امشب تو انتخاب کن چی نگاه کنیم ...
گفتم : برای من فرقی نمی کنه ... فقط دوست داشتم با شما باشم ...
بین فیلم سینا مرتب به رعنا سر می زد براش میوه پوست می کند و یواشکی دهنش می گذاشت ...
من در تمام مدتی که فیلم نگاه می کردیم حواسم به اون دو تا بود و حسرت می خوردم ...
با خودم می گفتم خوب شد اومدم حالا دیگه مطمئن شدم که اونا عاشق هم هستن و جایی برای من نیست ...
با اینکه من مهمون اون خونه بودم ولی همه حواسشون به رعنا بود برای همین تا فیلم تموم شد بلند شدم و گفتم می خوام برم ...
سارا اصرار می کرد همون جا بمونم ولی قبول نکردم ...
اون شب سینا و رعنا منو تا دم خونه رسوندن ....
من از عقب ماشین اونا رو نگاه می کردم و آه می کشیدم ...
ناهید گلکار