داستان این من و این تو
قسمت بیست و پنجم
بخش چهارم
ولی اون انگار صدای ما رو نمی شنید و فریاد می زد و فحش می داد به پرویز خان و رعنا و ژیلا خانم ... پرستارا اومده بودن و همه سعی می کردن اونو از اونجا دور کنن ولی اون همین طور جیغ می کشید و فحش می داد و چون دید کار به اینجا کشیده و همه دارن باهاش دعوا می کنن خودشو زد به غش و وسط راهرو نقش زمین شد ...
وقتی افتاد رو زمین ، پرویز خان به جای هر کاری یک لگد زد تو پهلوش و گفت : همین امروز از خونه ی من میری بیرون ... گمشو از زندگی من برو ؛ هرجایی ...
پرستاری که اونجا بود میخواست بهش کمک کنه ولی پرویز خان دوتا دست اونو گرفت و با وضع بدی روی زمین کشید تا از اونجا دورش کنه ...
من گرفتمش و گفتم : شما الان با سند آزاد شدی ، نکن برات پرونده درست می کنه و مکافات میشه ...
پرویز خان جلوی پله ها پوری رو ول کرد روی زمین ... و با هم رفتیم .
ولی کمی که دور شدیم اون از جاش بلند شد و با سرعت از پله ها رفت پایین ...
در حالی که صدای گریه و زوزه ی اون میومد ما برگشتیم ببینم حال رعنا و ژیلا خانم چطوره ... نگران اونا بودیم ...
حال هیچ کدوم خوب نبود ... دکتر یک آمپول به رعنا زد و یک مسکن هم ژیلا خانم خورد ...
ولی مهسا هنوز بالای سر رعنا بود و داشت اونو آروم می کرد ...
پرویز خان گفت : تو مراقب باش من برم حساب اون زنیکه رو کف دستش بذارم ... همین الان از خونه بیرونش می کنم ... حالا ببین ...
ناهید گلکار